عشق مامان نه ماه و نه روزه شده ...
عزیز دلم نه ماه توی دل مامانی بودی حالا این روزهای قشنگ پشت سر هم میگذرن و الان تو یه دخمل کوچولوی نه ماه و نه روزه هستی داری توی پارکت صداهای عجیب و غریب در میاری،خیارت رو گاز میزنی گاهی مامانی رو صدا میزنی که بیام پیشت آخه همش نگرانی که تنها نمونی ... من هم مرتب باهات حرف میزنم، گاهی هم خودت با خودت حرف میزنی... خیلی خوبه که گاهی میتونی برای خودت توی پارک بشینی و بازی کنی،البته کلا دوست داری که به مامان محکم بچسبی،هر جا مامان میره تو هم تندی میای دنبالش اگرم نتونی سریع جیغ و داد میکنی که بیا من رو ببر یا با صدات بهم میگی مامان کجایی چرا من تنها موندم منم که قلبم برای تو میزنه زودی خودم رو بهت میرسونم آخه مامان جونم مجبورم بعضی کارها رو ...