باران عشقمباران عشقم، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 21 روز سن داره

باران عشق

درراستای ترک اعتیاد فرشته قشنگم

پری کوچولوی ناز من ... این یکی دو ماهه اخیر تقریبا به می می اعتیاد پیدا کردی و گاهی اصلا حاضر نبودی ازش دست برداری ، باور میکنی گاهی ساعت ها توی خواب داشتی میخوردی به زور و هزار بدبختی جدا میکردم و میومدم بیرون چند لحظه نگذشته بیدار میشدی و همچین عطش خوردن داشتی که گویی ساعت هاست تشنه و گرسنه موندی ! حتی مورد بوده از شش صبح تا نه صبح ول نکردی بعد هم که بیدار شدی باز گفتی مامان یه کم می می خواهش میکنم ! و دقیقا کار به التماس میکشید و اصلا روز من انگار شروع نمیشد با این شرایط ... "چی بگم از تن خسته و کوفته من که ساعت ها تکون نخورده حتی برای نیازهای ضروریش؟"   و انقدر قشنگ دلبری میکنی که واقعا خی...
27 مرداد 1393

من نی نی نیستم! من بارانم

باران عزیزم دیروز یکی از عجیب ترین و زیباترین روزهای زندگی من بود راستش مامان مرضیه روی پل تردید و گیجی ایستاده بود و تو دستش رو محکم گرفتی و با تمام وجودت مامان رو از آن خودت کردی با تمام کارهایی که کردی و من انگار تازه هوشیار شدم که چه گنجی در کنارم هست... امروز تو به معنای واقعی سورپرایز کردی من رو با تمام کارهای ریز و درشتی که انجام دادی و من باید خیلی عمیق تر و بهتر تو رو ببینم مامان جون من قدردان خدا هستم برای بودن دختری که به من شجاعت رو یاد داد دختری که به من عشق ورزیدن رو به زیباترین شکل آموخت آدم کوچولویی که دنبال خودش میگرده من رو به یاد خودم انداخت عزیزکم اتفاقات رو اینجا مینویسم چون درس یادم دادی ...
5 مرداد 1393

شیرین ترین های دنیای من

باران ماه پری من ... این روزها صبح ها که به قول خودت از خواب ناز بیدار میشی (آخه قربون خواب نازت برم)  میگی مامانی بغلم کن عروسکم رو هم بغل کن و من از تخت میام پایین بعد تو رو بغل میکنم و همینطور که دارم خیز برمیدارم عروسک (پروانه خانم!) رو بردارم تو هول میشی که نکنه طفلکی جا بمونه و هی میگی بغلش کن و بعدش سه تایی میریم از اتاق بیرون و خودت میگی بریم آشپزخونه آخه کار داری خانم خانما! میگی بشینم کنار ظرفشویی یه وقتا که شلوغ باشه هم میگی مامانی اینا رو بردار من بشینم و دیگه همینه که به عشق تو همیشه اون قسمت رو خالی نگه میدارم! خلاصه میشینی و میگی حالا چایی درست کنم من قوری رو میارم و خالی میکنم بعد با همدیگه میشوریمش بعد هم ظرف چایی رو...
6 تير 1393

یکسالگی ات مبارک دخترم

روزها یکی یکی شد ماه و ماه ها یکی یکی شد سال!!! یک سال با تو بودم، یک سال با تو گشتم، یکسال از تو گفتم... شدم مادر، بهشت من تو بودی، عزیز من تو بودی ، همه دار و ندار من تو بودی!!! این فصل از قصه تو به سرانجام رسید و باقی این قصه در انتظار دست خط خدای آفریننده باران...!!! تو از اویی و نازل شده از سوی او ... و نام مقدس مادر هدیه دیگری از اوست که اگر لایق باشم تا ابد با من خواهد ماند. دختر نازنینم اولین سالگرد تولدت مبارک ...!!!       ...
19 آبان 1392

زیباترین سرود باران

بارانم؛ همیشه پدرت برای زندگی تصویر می کشید و اینبار خدا برای او، معجزه تو را آفرید...!!! عزیزم مفهوم تو برای پدرت تجسمی از لطف بود و حضور تو از شکل بارش ... کار او رسم کردن بود نه سرودن، اما طبع زیبای تو بهانه ای شد تا قشنگترین سرود باران را تنها برای تو خلق کند... خدا باران را آفرید برای خاک تشنه پدر... حالا تویی و این زمین آماده، تغییر و رویشی نو، بر فصل دیگری از دوران او...   ترانه باران سروده بابایی؛ باران عشق او می بارد پیوسته و بی دریغ به لطافت نسیم این قطره های ریز... این عطر و این شمیم... مي وزد، می نوازد، گوش را چون نوای نرم موج دریا جانبخش و روح افزا بر ساحل وجود منِ غریب... باران لطف او مي بارد بي منت و كري...
19 آبان 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به باران عشق می باشد