ای کاش فراموش نکنم مادر...!!! (بخش اول)
زندگی من، گنج با ارزشم... عشقم، بارانم؛ هر لحظه هر ثانیه هر نگاه عاشق تو هستم... با خودم میگم مرضیه نکنه شیرینی این لحظات از یادت بره که حتی سختی هاش هم یه دنیا شیرینه... وای که باور نمیکنم دخترم داره ۱۰ ماهه میشه!!! من چی یادم موند از نه ماه هم نفسی با یک فرشته معصوم!!! بعدش از نه ماه و بیست و هشت روز به آغوش کشیدن و بوسیدن اون فرشته!!!! میترسم ،میترسم که فراموش کنم؛ اون روزهای اول حضور تو هر روز چقدر جلوی آینه به شکمم نگاه میکردم که چقدر اومده جلو؟ و چقدر لحظه ها کند میگذشتن و من چه بی طاقت بودم برای دیدنت ... وقتی اولین بار جلوی همون آینه وقتی داشتم لباس کارم رو در میاوردم دیدم که چیزی از خودم جلوتره مبهوت شدم، هی به رخ و نیم رخ شدم ...