دس دسی؛ دستاتو قربون
عروسکم؛ دو شب پیش که رفته بودیم خونه مامان بزرگت من گفتم نمیدونم چرا دخملی دست دستی نمیکنه، من از شش ماهگی منتظر این لحظه هستمو اونا بهم گفتند نگران نباش میکنه...
و اما امروز 26/05/92 (نه ماه و ده روزگیت) همینطوری که مامانی توی خونه اینطرف و اون طرف میرفت و تو هم چهار دست و پا به دنبالش بودی رفتم توی اتاق خواب و همینجوری تو رو هم صدا میکردم که بارانم عزیزم بیا بیا، حالا نگو شما اومدی و همون دم در اتاق نشستی برای خودت، یهو که برگشتم و دیدمت گفتم اااا تو اومدی خوشگل خانم؟ اینجا نشستی؟ تو چیکار کردی... ؟ بی مقدمه شروع کردی اون دستای کوچولوت رو بلند کردی و تند تند زدی بهم دیگه و قشنگ ترش اینکه همراهشم زمزمه میکردی دس دس... الهی من قربونت بشم نمیدونی چقدر ذوق کردم، اولش چشمام گرد شد و با دقت نگاه کردم که مطمئن بشم بعد از ذوقم زودی تلفن رو برداشتم و به بابایی زنگ زدم که وای نمیدونی دست میزنهههههههههههههههههههه!!! بله اینجوری بابایی هم حسابی خوشحال شد و بهم گفت که عکس و فیلم فراموش نشه که من هم وقتی دوباره با اون احساس قشنگت شروع کردی به دست زدن مامانی ازت فیلم گرفت که انشاء الله یه روز ببینی و خوشحال بشی عسلم...
ولی برام خیلی جالبه که چطوری انقدر درست و صحیح یاد گرفتی دست بزنی و درک کنی که وقتی دستامون رو میزنیم به هم میگیم دست دست!!! البته خداییش من و بابا از همون شش ماهگی همیشه جلوت دست دستی میکردیم و همیشه تکرار هم میکردیم دست دست ولی خوب خیلی سورپرایز شدم که تمام این مدت داشتی ضبط میکردی و تجزیه و تحلیل میکردی که چیکار باید بکنی
خلاصه حسابی فهمیدم که همه چیز به موقع خودش و خیلی درست و بجا انجام میشهو احتیاج به هیچ عجله و نگرانی نیست، آفرین به تو دختر گلم
خدای مهربونم؛ ممـــــــــــــنونم برای تجربهاین لحظات خوش و ازت خواهش میکنم که برامون فراوان باشه از این لحظات...