هشدار به وجدان مادرانه ام
خورشید زندگی من؛
محل کار من، اینجا توی پاسیو خونه مون هست که یه دیوار مشترک با پاسیو خونه همسایه داره یعنی یه فضای یک تکه که با یک پارتیشن جداکننده تبدیل به دو تا پاسیوی جدا از هم مربوط به دو تا خونه جدا از هم شده ...
حالا من اینجا دارم کار میکنم و تو خوابی ... این همسایه مذکور یه خانواده چهارنفره هستند شامل یه مامان و یه بابا و یه دختر 10 ساله و یه دختر دو ساله ... ولی مامان خونه گاهی عصبانی میشه... داد میزنه ... فحش میده و با گل دختری ها دعواش میشه ... الان هم که داشتم کار میکردم این مشاجره شروع شد و فکر من رو حسابی از کار کشید بیرون ... بخشی از این مشاجره به شرح زیر هست: (راستش وقتی اومدم بنویسم شرمگین شدم...)
توضیح : من صدای دخترک رو نمیشنوم
صدای مادر عصبانی: من با تو جهنم هم نمیام ، خفه شو، تو بی تربیتی، دلم میخواد، من مادرتم ، اصلا من هیچ کاری با تو ندارم هر روز هم این رو میگم باز دلم برات میسوزه بدبخت، خفه شو، خفه شو، خفه شو ...
حتی پیش اومده که بقدری این بنده خدا عصبانی شده که الفاظ بسیار زشت و ناپسندی هم به کار برده و کار به جایی رسیده که ترجیح دادم در پاسیو رو ببندم و برم توی خونه تا اوضاع آروم بشه (البته هیچ پیش داوری در خصوص رفتار ایشون نمیکنم و میدونم که هر کسی توی زندگی خودش مشکلات زیادی داره و من هم از این قائده مستثنی نبوده و نیستم)
واقعاً دلم نمیخواد این صداها رو بشنوم یا حتی دوست ندارم از کار همسایه و غریبه و آشنا سر در بیارم ولی چیکار کنم صداها گاهی از دیوارها میگذرن، ولی مهم اینه که با هر بار شنیدن این صداها سعی میکنم خودم رو در آینده مجسم کنم ؛
آیا مشکلات زندگی ممکنه باعث بشه در آینده خدای نکرده با تو فرشته معصومم این چنین رفتار کنم؟ آیا ممکنه خستگی، ناراحتی و غصه هام رو روی سر تو خراب کنم؟ یعنی ممکنه فراموش کنم هر لحظه شراب عشقی که با نگاه کردن به چشم های معصومت مینوشیدم؟ یا ممکنه به جای صبوری و تلاش برای ساختن هویت و شخصیت سالم از دخترم به تخریب و سرکوب این شخصیت دست بردارم؟ میدونم که ممکنه در آینده کارها و رفتارهای تو هیچ تطابقی با تمایلات شخصی من نداشته باشه، واکنش های من چطور خواهد بود؟ آیا داشتن دو فرزند چنین فشار و جوی را به وجود میاره؟ یعنی ممکنه اگه من صاحب فرزند دومی باشم یادم بره که چقدر عشقم بودی؟ یادم بره که نفس هام به نفس تو بند بود؟ یادم بره چقدر برای هر لحظه ی تو ذوق کردم و انتظار کشیدم؟ نــــــــــــه نــــــــــــه نــــــــــــــــه نمیخوام اینچنین بشه، کسی از آینده خودش خبر نداره ولی امروز از خدای خودم خواستم که هرگز با تو اینچنین نباشم که آنچه کودکی خودم رو تباه کرد کودکی و آینده تو رو خراب نکنه ، که توی امتحان مادری دنبال تک ماده نباشم، نمیدونم چی پیش میاد گل دخترم ولی امیدوارم رفوزه نشم...
امیدوارم به وسعت چشمای قشنگت روحم رو وسعت بدم تا برات صبوری کنم، با قدم های تو قدم بردارم و لطیف و مهربان و زیبا برات مادری کنم عزیزم (انشاءالله که همینطور بشه)
پی نوشت:
- این دختر ده ساله همسایه، عجیب دختر مودب و دوست داشتنی به نظر میاد
- بچه ها فرشته های معصومی هستند، لوح های سفید و دست نخورده ای که توی زندگی خط خطی میشن
- چقدر از به یادآوری بعضی چیزها متاسف میشم و غصه میخورم
- عزیزکم ببخش که مطلب تلخ نوشتم ولی آینده تو برام خیلی مهمه، وظیفه اصلی من تازه داره شروع میشه تربیت و حفظ سلامت روحی و شخصیت استوار تو محصول زمین من خواهد بود.