باران عشقمباران عشقم، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره

باران عشق

هشدار به وجدان مادرانه ام

1392/9/4 2:21
413 بازدید
اشتراک گذاری

خورشید زندگی من؛

محل کار من، اینجا توی پاسیو خونه مون هست که یه دیوار مشترک با پاسیو خونه همسایه داره یعنی یه فضای یک تکه که با یک پارتیشن جداکننده تبدیل به دو تا پاسیوی جدا از هم مربوط به دو تا خونه جدا از هم شده ...

حالا من اینجا دارم کار میکنم و تو خوابی ... این همسایه مذکور یه خانواده چهارنفره هستند شامل یه مامان و یه بابا و یه دختر 10 ساله و یه دختر دو ساله ... ولی مامان خونه گاهی عصبانی میشه... داد میزنه ... فحش میده و با گل دختری ها دعواش میشه ... الان هم که داشتم کار میکردم این مشاجره شروع شد و فکر من رو حسابی از کار کشید بیرون ... بخشی از این مشاجره به شرح زیر هست: (راستش وقتی اومدم بنویسم شرمگین شدم...)

توضیح : من صدای دخترک رو نمیشنوم

صدای مادر عصبانی: من با تو جهنم هم نمیام ، خفه شو، تو بی تربیتی، دلم میخواد، من مادرتم ، اصلا من هیچ کاری با تو ندارم هر روز هم این رو میگم باز دلم برات میسوزه بدبخت، خفه شو، خفه شو، خفه شو ...

حتی پیش اومده که بقدری این بنده خدا عصبانی شده که الفاظ بسیار زشت و ناپسندی هم به کار برده و کار به جایی رسیده که ترجیح دادم در پاسیو رو ببندم و برم توی خونه تا اوضاع آروم بشه (البته هیچ پیش داوری در خصوص رفتار ایشون نمیکنم و میدونم که هر کسی توی زندگی خودش مشکلات زیادی داره و من هم از این قائده مستثنی نبوده و نیستم)

واقعاً دلم نمیخواد این صداها رو بشنوم یا حتی دوست ندارم از کار همسایه و غریبه و آشنا سر در بیارم ولی چیکار کنم صداها گاهی از دیوارها میگذرن،  ولی مهم اینه که با هر بار شنیدن این صداها سعی میکنم خودم رو در آینده مجسم کنم ؛

 آیا مشکلات زندگی ممکنه باعث بشه در آینده خدای نکرده با تو فرشته معصومم این چنین رفتار کنم؟ آیا ممکنه خستگی، ناراحتی و غصه هام رو روی سر تو خراب کنم؟ یعنی ممکنه فراموش کنم هر لحظه شراب عشقی که با نگاه کردن به چشم های معصومت مینوشیدم؟ یا ممکنه به جای صبوری و تلاش برای ساختن هویت و شخصیت سالم از دخترم به تخریب و سرکوب این شخصیت دست بردارم؟ میدونم که ممکنه  در آینده کارها و رفتارهای تو هیچ تطابقی با تمایلات شخصی من نداشته باشه، واکنش های من چطور خواهد بود؟  آیا داشتن دو فرزند چنین فشار و جوی را به وجود میاره؟ یعنی ممکنه اگه من صاحب فرزند دومی باشم یادم بره که چقدر عشقم بودی؟ یادم بره که نفس هام به نفس تو بند بود؟ یادم بره چقدر برای هر لحظه ی تو ذوق کردم و انتظار کشیدم؟ نــــــــــــه نــــــــــــه نــــــــــــــــه نمیخوام اینچنین بشه، کسی از آینده خودش خبر نداره ولی امروز از خدای خودم خواستم که هرگز با تو اینچنین نباشم که آنچه کودکی خودم رو تباه کرد کودکی و آینده تو رو خراب نکنه ، که توی امتحان مادری دنبال تک ماده نباشم، نمیدونم چی پیش میاد گل دخترم ولی امیدوارم رفوزه نشم...

امیدوارم به وسعت چشمای قشنگت روحم رو وسعت بدم تا برات صبوری کنم، با قدم های تو قدم بردارم و لطیف و مهربان و زیبا برات مادری کنم عزیزم (انشاءالله که همینطور بشه)

 

پی نوشت:

- این دختر ده ساله همسایه، عجیب دختر مودب و  دوست داشتنی به نظر میاد

- بچه ها فرشته های معصومی هستند، لوح های سفید و دست نخورده ای که توی زندگی خط خطی میشن

- چقدر از به یادآوری بعضی چیزها متاسف میشم و غصه میخورم 

- عزیزکم ببخش که مطلب تلخ نوشتم ولی آینده تو برام خیلی مهمه، وظیفه اصلی من تازه داره شروع میشه تربیت و حفظ سلامت روحی و شخصیت استوار تو محصول زمین من خواهد بود.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

الهه
5 آذر 92 1:13
عزیزم چقدر سخته شاهد چنین چیزهایی بودن متاسفانه کودک آزاری در انواع و اقسامش خیلی خیلی بیش از اونی که فکرش رو میکنیم رایجه. اکثر کودک آزارها اصلا قبول ندارند که کارشون کودک آزاریه. و اکثرا خودشون قربانی های منفعلی هستند که به جای درس گرفتن از گذشته شون فقط و فقط منفعلانه نقش یک قربانی که حالا باید قربانی بگیره رو بازی میکنند و این باعث میشه این چرخه معیوب ادامه پیدا کنه و قطع نشه. در مورد هر کسی متاسفانه ممکنه اتفاق بیفته . باید آگاه بود و آگاهانه قدم برداشت. کافیه آدم یه بار تسلیم فشارها بشه و به خودش اجازه بده که با سوءرفتار با فرزندش تخلیه بشه. در مورد شما و باران اصلا تصورشم نمیتونم بکنم مامان مرضیه مهربان و آگاه . همین که فکرتون رو این مسائل اشغال میکنه یعنی خودآگاهی دارید و نسبت به موضوع هوشیارید و ذهنتون نسبت به موضوع روشنه. من مطمئنم همیشه برای باران بهترین بودید و خواهید بود مامان عاشق. [بله واقعاً سخت و ناراحت کننده است... گاهی آدم دوست داره بره و با اون مادر و پدر کمی حرف بزنه بلکه بتونه تسلی خاطر بشه تا فشارشون رو روی بچه های طفل معصوم پیاده نکنن ولی مگه میشه ؟!!! با اینکه دیوار خونه ها نازک هستند ولی فاصله ها از درون آدم ها سد و مانع بزرگی هست... واقعاً کودک آزاری واژه صحیحی هست برای چنین رفتارهایی چون تاثیر سوئی که روی روح و روان بچه ها باقی میمونه یک عمر بر زندگی بچه سایه میندازه، کودک آزاری تنها این نیست که بچه ها تنبیه جسمی بشند که حتی تصورش هم تلخ و دردناک هست، ولی همین که با لحن و کلام شخصیت و روحیه بچه تضعیف بشه هم بسیار واضح تر و همیشگی تر از تنبیه بدنی بر آینده و زندگی بچه تاثیر مخربی داره من آدم های قربانی بسیار زیادی رو میشناسم که زخمی از همین گذشته ها هستند، اگه هر کسی برای خاتمه این چرخه معیوب برای اصلاح و ساختن یه آینده خوب برای خانواده به مطالعه کتاب و راهکارهای اصولی بگرده دیگه درست میشه انشاءالله... ]
مامان مریم
5 آذر 92 19:18
درسته عزیزم هیچ پیش داوری نمیشه کرد ولی آخه این فرشته های معصوم چه گناهی دارن..؟یعنی وقتی حالمون خوبه باد عاشقشون باشیمو وقتیم خوب نیست اینجوری باهاشون صحبت کنیم؟! اگه سلیقه شون با ما تفاوت داره باید اینجوری سرکوبشون کنیم ؟! واقعا امیدوارم اینجوری نشیم...خدا بهمون صبر بده و همچنان عشق... [بله گلم نمیشه پیش داوری کرد، بسیاری از این پدر و مادرها اصولاً آدم هایی هستند که زخم خورده گذشته و مشکلات بسیاری توی زندگی بودند ولی باز هم نمیخوان درس بگیرند و به خودشون بگن کافیه!!! نباید اجازه بدیم این تلخی ها رو فرزندمون تجربه کنه، نمیخوان یه هشدار به خودشون بدن که رفتار الان من خوشبختی و آینده بچه ام رو میسازه ... زندگی سخت شده ولی ما وظیفه خیلی مهمی داریم این نباید یادمون بره، بعضی اشتباهات قابل جبران نیستند، واقعا امیدوارم قدرت عشق به تمام سختی ها فائق بیاد و خانواده ها قوی باشند ]
خاله
9 آذر 92 19:34
مامانی وب دختری آپ شده بدو بیا..................................... بارانم خدا نگهدارت در تمام لحظه ها و ثانیه هایت [عزیزم اومدم از دعای خیرت ممنون خاله جون]
saeedeh
10 آذر 92 15:26
سلام مامان مهربون. من هم در چنین مواقعی که می بینم که داره با یک بچه بدرفتاری می شه یا بهش فحش داده می شه استرس تمام وجودمو می گیره. احساس مسئولیت می کنم که برم برای والدینش توضیح بدم یا جلوشونووبگیرم . اما گاهی خودم همین سوال هایی که از خودت پرسیدی رو می پرسم که شاید این قدر مسائل و مشکلات و فشار های زندگی آدم زیاد بشه که آدم دیگه نتونه عصبانیتشو کنترل کنه. شاید من هم روزی بر سر فرزندم داد زدم ولی حداقل سعی بشه که کمیت این رفتارهای مخرب کم شه خیلی بهتره . ولی دقیقا همین تجربه شما رو من پارسال داشتم. دختری که شبانه روز توسط مادرش تحقیر می شد و شدیدا تحت فشار بود . خودمو خیلی کنترل کردم که دخالت نکنم آخه من به خاطر شغلم عادت به دخالت دارم. من روانشناسم آخه. عزیزم از آشنایی باهات خیلی خوشحال شدم لینکت کردم [به به ســـــلام مامان فرشته آسمونی... من هم خیلی از آشنایی با شما خوشحالم که یه مامان خیلی با احساس و مهربون رو شناختم... آره عزیزم خیلی سخته که آدم عقب بایسته و فقط نگاه کنه که یه بچه، که همه پناه و تکیه گاهش پدر و مادرش هستند اون رو تحقیر و اذیت میکنند... متاسفانه میدونم که زندگی بدجوری با روح و روانم بازی میکنه و همه تلاش و خواسته ام اینه که بتونم به خاطر دخترم از کنار این موارد با آرامش گذر کنم و به قول شما کمیت این اشتباهات کم باشه، شغل شما هم که واقعاً خودش یه راهکار و راه حل هست برای تمام این مشکلات و مطمئن باشین من یکی که خیلی خوشحال میشم یکی مثل شما رو نزدیک خودم میداشتم ]
مامان رادمهر
11 آذر 92 23:13
سلام - ببخشید که بعد از چند روز الان اومدم تو وبتون این روزا حسابی مشغله دارم-دختر خیلی شیرینی و خواستنیی دارین بتون تبریک میگم خدا براتون نگهش داره قلم خوبیم دارین از نوشته هاتون خوشم اومد مخصوصاً متنی که تو قسمت درباره ی وبلاگتون نوشتین امیدوارم بتونیم برای هم دوستای خوبی بشیم-مرسی که بمون سر زدین [ممنون عزیزم، خیلی خوش اومدی ، سپاسگزارم برای نظر پر از مهر و محبتت گلم ، خدا پسر دوست داشتنی شما رو هم حفظ کنه و دوستی با شما باعث مباهات بنده است ... ]
الهه
16 آذر 92 1:23
مبارکه قالب جدید وبلاگ به به مامان جون با سلیقه بوس برای هر دو تاتون [ممنون گلم، از اول قالبش رو دوست نداشتم فقط چون وقت نداشتم ناچاری گذاشته بودم بعد دیگه یه نیمه شب گفتم باید باید عوضش کنم، حالا خوب شده به نظرتون؟ اگه نظری داشتین خوشحال میشم... من هم میبوسمتون ]
مامان مریم
16 آذر 92 12:10
قالب جدید مبارک [مرسی مهربونم ]
مامان لي لي
17 آذر 92 23:09
سلام باران جون نميدونم چي بگم فقط مرسي واقعاً مرسي نميتونم اشك هام رو كنترل كنم نميتونم جبران كنم ممنون كه شفاعت أواي من و خواستي ممنون از نذر و نيازات ممنون دلم پوسيد [سلام عزیز دلم... فدات شم گلم ... قربون اشک هات بشم... دیگه هیچ وقت غم و غصه سراغ شما و آوای دلنشینت نیاد ... تنها کاری بود که از دستم براومد رو انجام دادم واقعاً خیلی سخته حتی فکر کردن به ناراحتی فرشته ها ]
الهه
17 آذر 92 23:10
به نظر من که خیلی شیک و ساده و عالیه مبارک باشه ما وبلاگ شما رو همه جوره دوست داریما البته [محبت داری عزیزم ممنونم ]
مامان لي لي
18 آذر 92 5:35
يه نصيحت دوستانه: نگاهي رو باور كن كه وقتي ازش دور شدي منتظرت بمونه درست مثل نگاه خودت كه منتظر من و اوايي موند........ دوستت دارم💓 [نصیحت زیبا و خوبی بود مهربون ... خیلی برای آواجون خوشحالم و الان دیگه خیالم راحته که جاش توی بغل پر از عشق مامانش امنه... من هم دوستتون دارم و آرزوی شادی و آرامش برای شما و گل دخترت میکنم]
مامان لي لي
21 آذر 92 5:38
خدايا!سرده اين پايين، ازاون بالا تماشاکن، اگه ميشه فقط گاهی بيا دست منو "ها"کن! خداياسرده اين پايين،ببين دستامو ميلرزه،ديگه حتی همه دنيا به اين دوری نمی ارزه!کسی اينجانمیبينه، که دنيازيرچشماته، يه عمريادمون رفته، زمين دارمکافاته! خدايا!وقته برگشتن، يه کم بامن مداراکن، شنيدم گرمه آغوشت، اگه ميشه منم جاکن؟!
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به باران عشق می باشد