باران عشقمباران عشقم، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره

باران عشق

قند و نباته دختر

دخترک روزی هزار دفعه هم بخوای نفس به نفس باهات میخونم یکی یکدونه دختر، چراغ خونه دختر... یه روزی این آهنگ پخش شد و مامان به شما گفت آهای دخملی شما رو میگه هااااا ، برای دخترایی مثل شما خونده ایشون و مثل همیشه که اگه چیزی برات جالب باشه دفعه اول و دوم و سوم بدون کوچکترین حرکتی فریز میشی و محو تماشا نگاه کردی دفعه بعد که پخش شد گفتی مامان بیا آهنگ من اومده و دیگه شد محبوب دیگه تبلت و موبایل و تلویزیون مجهز به این دلبرانه شیرینه که بیای و هی بگی مامان اسمش چی بود اون آقاهه بگم کدوم مامان بگی قندو نباته دختر رو میگم! بگم حمید طالب زاده و تو بگی بابا برام عروسک حمید طالب زاده بخر ! مگه داریم دخترم ؟! والا هنوز ساخته نشده عزیزم! و بابا...
16 تير 1394

مومت دارم

باران ! اگه من واژه ها رو جمع کنم فقط از عشق تو مینویسم دخترک از عشقی که توی قلبم مثل یک طلای ناب خالص و درخشانه مادر برات میگم که هر لحظه که نگاهت میکنم هر لحظه روز، هر لحظه شب و نیمه شب ها که تو بالاخره پلک های ظریفت رو تسلیم خواب کردی و من پشت این دستگاه نشستم فقط ضربان عشق رو حس میکنم بانوی کوچک من هر چند که میدونم برای خواننده های وبلاگی بسی تکراری و خسته کننده است ولی من دست خودم نیست! شاید تو هم که فردا روزی بخونی خسته بشی مادرجون ولی چه کنم که حتی فکر کردن به تو پر از واژه های عاشقانه است. بانوی کوچکی که برای خودت، توی نگاه من مادر  که بدجوری قربون دست و پای بلوریت میرم خیلی بانویی ، نمک...
27 ارديبهشت 1394

باده نوشی مادرانه

بارانم دختری که روزها به قلب و جانم چسباندم و در گوشش زمزمه کردم بارانم، مامانم... دختری که همه قلب و وجود من رو تسخیر کرد... دختری که خستگی و ناراحتی ها توی برق نگاهش گم میشه عزیزی که با  هر گریه و خنده اش نخ عروسک های شادی و غم توی دلم تکون میخوره حالا تو دختری هستی که صورت به صورتم میچسبونی و عاشقانه من رو بغل میکنی و میگی من مامانم، تو بارانی! و من باید صدایم رو کمی ظریف و ملوسک بکنم و بگم مامان جونم بغلم کن، مامان جونم با من بازی کن و چه بامزه که انقدرررر عمیق توی نقش مادری کردن برای مادرت فرو میری انقدر که گاهی حرصم رو هم درمیاری، همه کار رو میخوای بکنی بدون در نظر گرفتن سن کوچک...
3 دی 1393

دخترک دلبر

دوای دردم، بارانم یعنی باورت میشه وسط کار و مشغله،  توی اوج خستگی و درد، صبح و شب وقتی صدام میکنی، تمام زندگیم فدای اون نگاهت میشه خانم؟! توی تاکسی نشستیم ، توی بغلم هستی و بابایی هم کنارمون، صورتت رو هی میاری جلو و موهات رو توی صورت من تکون میدی و میگی شلخته شلخته و هر بار کلی میخندی و من ریز ریز قلقلکت میدم و تو بیشتر میخندی و باز تکرار میکنی شلخته شلخته بعد یهو  میگی وای من چه حرفایی میزنم   و از سولفاته شدن باطری مغز من و بابایی کلی میخندی نقل شیرینم ... توی خونه بغلت میکنم و میبرمت بالا روی شونه هام توی چشمات مستقیم نگاه میکنم بعد هی چشمام رو ریز و درشت میکنم و شمرده شمرده میگم عـــــــاشقتم و در این حین ...
28 مهر 1393

تاج مادر و پدری

ای عزیزترینم ، دخترم ، نازنینم، عشقم، امیدم، گنجم، همه هستی من ، چقدر مست و حیرونم کردی  که حتی نمیتونم توی کلماتم این همه عشق و گرما رو وصف کنم... قلبم رو گرم کردی با نفس های امیدبخشت شدی عقل و هوش و دل و جونم دخترم این روزها همدمم شدی یه خانمچه حسابی شدی دختری که این روزها توی خونه راه میره و من رو مرضی صدا میزنه! آره وروجک ! دونه دونه  و همچین با حساب و کتاب تست کردی ببینی چطوری راحت تری مامان و بابا رو صدا کنی یه مدت به تقلید بابایی گفتی مامان گلی  "الان هم جایی کارت پیش نره حتما ازش استفاده میکنی هاااا " بعد یه مدت شدم مامی "گاهی میخواستم ...
12 مهر 1393

میشه نوازشم کنی...

توت فرنگی شیرین مامان دیشب سالگرد ازدواج مامان و بابایی بود ، تک تک روزهایی که ما توی این سال ها سپری کردیم خیلی حرف برای گفتن داره، برای خوبی ها، بدی ها، صبرها، دردها برای مقاومت ها برای تمام شیرینی هایی که در کنار سختی ها چشیدیم، شیشه عمرم ... هوای خانه گاهی دلگیر میشه عزیزم، گاهی دلم سیر میشه از تمام لحظات، گاهی میخندم و میگم من چه خوشبختم همه چی آرومه، ولی بالاخره همه این لحظات میگذره بعد از اینکه از یه خواب ناز بیدار شدی که من به خاطرش کلی شکر خدا رو میکنم به دلایلی، سه تایی رفتیم بیرون که مامان کادوی بابایی رو از همون فروشگاهی که تو همیشه توش شیطنتت میگیره بخریم و من از توی ماشین بهت گفتم مامانی کمک کن برای بابا لباس ان...
21 شهريور 1393

ماشاءالله قدت میرسه

ابریشم لطیفم : این روزها برای رسیدن به خواسته هات فکر میکنی و ترفند پیاده میکنی، گاهی با دلبری های ناز دخترونه ، گاهی با خواهش و التماس، و البته خیلی جاها از ابزارهای نهفته جیغ بنفش، گریه و یه کارهای دیگه که نمیگم آبروی دخملیم بره! حالا امروز من داشتم ظرف میشستم کتابت رو پاره کردی و اومدی لباس من رو میکشی و من رو با خودت میبری میگم چی شده مامانی میگی ماشاء الله قدت میرسه ! و همینطور با دست به کابینت بالای یخچال اشاره میکنی و تازه کمی هم روی نوک پاهات وایمیستی و خودت رو بالا میکشی و دوباره میگی مامان ماشاء الله قدت میرسه ، چسب ... که یعنی مامان از کابینت ابزارهای بابا چسب رو بده ... حالا من خنده کنان و دل غش کنان دستام رو ب...
29 مرداد 1393

درراستای ترک اعتیاد فرشته قشنگم

پری کوچولوی ناز من ... این یکی دو ماهه اخیر تقریبا به می می اعتیاد پیدا کردی و گاهی اصلا حاضر نبودی ازش دست برداری ، باور میکنی گاهی ساعت ها توی خواب داشتی میخوردی به زور و هزار بدبختی جدا میکردم و میومدم بیرون چند لحظه نگذشته بیدار میشدی و همچین عطش خوردن داشتی که گویی ساعت هاست تشنه و گرسنه موندی ! حتی مورد بوده از شش صبح تا نه صبح ول نکردی بعد هم که بیدار شدی باز گفتی مامان یه کم می می خواهش میکنم ! و دقیقا کار به التماس میکشید و اصلا روز من انگار شروع نمیشد با این شرایط ... "چی بگم از تن خسته و کوفته من که ساعت ها تکون نخورده حتی برای نیازهای ضروریش؟"   و انقدر قشنگ دلبری میکنی که واقعا خی...
27 مرداد 1393

مسعودم

شیرین شیرینم؛  عمو مسعود دوست خوب بابا هستن،  از وجودشون محبت و آرامش میباره ، همیشه هم به فرشته خونه ما خیلی محبت داشتن! و رابطه محبت شما دوتا به طرز غریبی خاص و منحصر به فرده! وقتی عمو مسعود رو میبینی از ده-یازده ماهگی فریز میشی فقط یک ربع کامل نگاه میکنی و چشمهات رو میدزدی و حالتی وسط خجالت و دوست داشتن میگیری! یعنی هر کس که شما رو دیده متعجب میشه از حالت های تو نسبت به عمو جون! جالبه که بدونی از نوزادی بغل هیچ کس جز مامانی نمیخوابیدی و از ابتدای به دنیا اومدنت تا همین الان که چهار ماه دیگه دو ساله میشی فقط دو سه بار بغل بابایی خوابیدی ولی دو  سه بار هم بغل عمو مسعود خوابیدی که یکبارش خیلی جالب بود ایشون وارد...
20 مرداد 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به باران عشق می باشد