باران عشقمباران عشقم، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره

باران عشق

باده نوشی مادرانه

1393/10/3 4:12
766 بازدید
اشتراک گذاری

بارانم

دختری که روزها به قلب و جانم چسباندم و در گوشش زمزمه کردم بارانم، مامانم...

دختری که همه قلب و وجود من رو تسخیر کرد...

دختری که خستگی و ناراحتی ها توی برق نگاهش گم میشه

عزیزی که با  هر گریه و خنده اش نخ عروسک های شادی و غم توی دلم تکون میخوره

حالا تو دختری هستی که صورت به صورتم میچسبونی و عاشقانه من رو بغل میکنی و میگی من مامانم، تو بارانی! و من باید صدایم رو کمی ظریف و ملوسک بکنم و بگم مامان جونم بغلم کن، مامان جونم با من بازی کن و چه بامزه که انقدرررر عمیق توی نقش مادری کردن برای مادرت فرو میری انقدر که گاهی حرصم رو هم درمیاری، همه کار رو میخوای بکنی بدون در نظر گرفتن سن کوچکت دخترکم

گاهی بیای بگی مامانی تو مثلا مانیا هستی ، بگو  بارانی به من آبنبات بده و باز باید بچه ای فسقلی بشم و  تمنای دوستی ات را هزارباره تکرار کنم

من این روزها روی ابرهای لطیف و نرمی پا میگذارم وقتی صدایم میکنی "مامانم" ، وقتی لقمه ای دهن میگذاری و اگه مزه کنه میگی نوش جونم شد! گوارای وجودم بشه! ای عزیز جونم

من این روزها سرگرم کار که میشم سرم رو برمیگردونم و دخترکی رو میبینم که دستمالی پیدا کرده و اسپری برداشته و با جدیت داره لکه پاک میکنه از روی میز و یخچال و همه دنیا رو روی هوا رها میکنم و کنار تو زانو میزنم و فقط محو میشم به تماشای دست های تو، چشم هام مشک آب میشه از برانداز کردنت، چی بگم برات مامانی؟ لحظه هامون داره میگذره عزیزم،! من دیگه یادم نمیاد، باورت نمیشه ولی یادم میره دخترک و دلم تنگ میشه ، خیلی تنگ میشه برای کودکی تو، باده نوشی های خودم

عزیز دلکم که  دوست داره خیلی مستقل باشه ،  دوست داره با احترام باهاش برخورد بشه، که خوشش نمیاد یکدفعه و بی هوا بغل بشه، بوسیده بشه، توی بغل هیچ احدی حتی شخص مامانی هم لحظه ای بدون میل شخصی نخواهد موند  و حرکت آکروباتیک  همراه با سمفونی جیغ بنفش تحویل گرفته خواهد شد، که توی آژانس میشینه و به مامانی گلایه میکنه که تو من رو به زور گرفتی ناراحت شدم! که اگه بخوایم یه کفش رو از پاش دربیاریم باید اول اجازه بگیریم ، اگه غافلگیر بشی واویلا میشه نانازی، اگه چراغ اتاق ناگهان خاموش کنیم ناراحت میشی و باید حتما به وضعیت قبلی برگرده خانمی !

که همه چیز رو شوخی و بازی فرض میکنی و از تکرار هزارباره کارها خسته نمیشی ، اگه دگمه های لباست رو ببندم و یه بار شوخی شوخی باز کنی و ما به روی ماهت بخندیم دو هزاربار دیگه هم باز میکنی که "من قلقلکت بدم و بگم برای من دگمه باز میکنی؟!" و چی بگم که گاهی توبه میکنم از اینکه شوخی شوخی چیزی گفتم چون بعدش میای سناریو هم میدی که الان بگو "ای پدر صلواتی" بگو "ای ناقلا" حالا بدو دنبالم ...

چطور بگم چقدر برای روزهایی که کم میارم، که خسته میشم و میگم مامان فقط بخوااااااااااب من دیگه خسته ام، برای روزهایی که تاب ندارم برای هزار بار تکرار شیطنت ها، حتی تندی های گاه و بیگاهم شرمنده تو و وجدان خودم هستم مامانی...

 

نازدونه جونم که وقتی بهت بگم قربونت برم فرشته من میگی من فرشته نیستم من باران اَفعتی "رفعتی" هستم

 مامان توی آشپزخونه کار میکنه و چه استادانه آتش به جونم کشیدی گل سپیدم، وقتی گفتی من تنها موندم من مامان ندارم ، میدونی که دلم تاب نیاورد، ناله زدم عشقم، عزیزم، تو مامان داری، من ندارم، تو داری عشق من و اون چشم های پرسشگر رهام نکرد، دست های کوچک و نازت شد نوازشگرترین دست عالم و آروم غلتید روی پوست صورتم و لحظه ای تو هم فراموشت شد که چقدر کوچولویی نازنینم، همونطوری که میبوسمت گفتی تو مامان نداری آخی ! بیا من مامانت میشم ! و راستی که دیگه غمی به دلم نبود عزیزم، شکر خدای مهربون   "و به شرافتم قسم که هیچ عمدی برای درد و دل کردن با تو نداشتم، که این لحظه ناگهانی پیش اومد و من نمیخواستم احساسات تو رو درگیر مساله شخصی خودم کنم دلبرکم"


حرف های آخر:

عزیز دلم روزهای زیادی نتونستم برات بنویسم و چقدر داستان داشتم و دارم برای گفتن عروسک نازم

هیچ ننوشتم که چطور اولین شکست عشقی رو تجربه کردی و از می می محبوب و دوست داشتنیت جدا شدی!

که چه اشک ها ریختی و یک شبه چقدر بزرگ شدی...

که دو ساله شدی و من به نظاره تو مست و بیقرار و عاشق تر شدم...

که چقدررررررررررر مریضی کشیدی و اذیت شدی دخترکم و آزمایش و دارو و دکتر و ...

که چه عادت هایی درونت عوض میشه و خصوصیاتی هم داری که اصلا با خودت متولد شده و خیلی برام جالبه عشق من

و هر لحظه و ثانیه از مهربان ترین خالق جهان برای تمام فرشته های آسمونی و دخترک نازم سلامتی و شادی آرزو میکنم.

 

پسندها (3)

نظرات (4)

عمه فروغ
13 دی 93 11:25
سلام عزيزم اين پست رو خيلي زيبا نوشته ايد خوشحالم که دوباره نوشتن رو شروع کرديد خدا اين گرمي و فرشته کوچک خونتون رو حافظ باشه ان شاا.. هميشه شاد و سلامت باشيد [سلام مهربان ممنون از دلگرمی و محبت شما و سپاس برای دعای خیر و پر مهرتون ]
مامان مریم
14 دی 93 14:17
عالی بود مرضیه جونم خیلی عالی ..چشام اشکی شد ..خدا همیشه شمارو برای هم نگه داره ..عزیزای من وامیدوارم که اون روزای سخت دیگه هیچوقت تکرار نشه و همیشه همینطور توی خونتون عشق و آرامش جاری باشه... [قربونت برم مریم جون ، شما خیلی لطف دارین به من ... انشاءالله که فقط اشک شادی بریزه از چشم های زیبات و ممنونم برای دعای خیر شما... خدا مهتاب عزیز رو برات حفظ کنه همیشه ]
الهه
6 اسفند 93 0:34
و فقط در دستان مادر باران توصیف سخت ترین سختی ها تبدیل به شعری ناب و عاشقانه میتواند شود بس که لطیفی و مهربانی و بس که مادری. نوش باد بر شما این باده نوشی [وااااااییییییییی مهربونم خیلی چوب کاری میفرمایین، عاشقانه های مادرانه در خط به خط دلنوشته های همه مهربان مادران غزل و شعر هست...]
عمه فروغ
3 فروردین 94 2:35
لحظات از آن توست؛ آبی، سبز، سرخ، سیاه، سفید رنگهایی را که بایسته است بر آنها بزن روزهایت رنگارنگ سال نو مبارک . . . [یک دنیا سپاس... سال نو بر شما هم مبارک و شیرین خوش و سلامت و موفق باشید...]
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به باران عشق می باشد