باران عشقمباران عشقم، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره

باران عشق

من نی نی نیستم! من بارانم

باران عزیزم دیروز یکی از عجیب ترین و زیباترین روزهای زندگی من بود راستش مامان مرضیه روی پل تردید و گیجی ایستاده بود و تو دستش رو محکم گرفتی و با تمام وجودت مامان رو از آن خودت کردی با تمام کارهایی که کردی و من انگار تازه هوشیار شدم که چه گنجی در کنارم هست... امروز تو به معنای واقعی سورپرایز کردی من رو با تمام کارهای ریز و درشتی که انجام دادی و من باید خیلی عمیق تر و بهتر تو رو ببینم مامان جون من قدردان خدا هستم برای بودن دختری که به من شجاعت رو یاد داد دختری که به من عشق ورزیدن رو به زیباترین شکل آموخت آدم کوچولویی که دنبال خودش میگرده من رو به یاد خودم انداخت عزیزکم اتفاقات رو اینجا مینویسم چون درس یادم دادی ...
5 مرداد 1393

شیرین ترین های دنیای من

باران ماه پری من ... این روزها صبح ها که به قول خودت از خواب ناز بیدار میشی (آخه قربون خواب نازت برم)  میگی مامانی بغلم کن عروسکم رو هم بغل کن و من از تخت میام پایین بعد تو رو بغل میکنم و همینطور که دارم خیز برمیدارم عروسک (پروانه خانم!) رو بردارم تو هول میشی که نکنه طفلکی جا بمونه و هی میگی بغلش کن و بعدش سه تایی میریم از اتاق بیرون و خودت میگی بریم آشپزخونه آخه کار داری خانم خانما! میگی بشینم کنار ظرفشویی یه وقتا که شلوغ باشه هم میگی مامانی اینا رو بردار من بشینم و دیگه همینه که به عشق تو همیشه اون قسمت رو خالی نگه میدارم! خلاصه میشینی و میگی حالا چایی درست کنم من قوری رو میارم و خالی میکنم بعد با همدیگه میشوریمش بعد هم ظرف چایی رو...
6 تير 1393

بوی چی میاد؟

نازدونه مامان و بابا... چقدر وجودت رو دوست داریم ... توی ماشین نشستیم بوی آتش و ذغال اومده میگی بوی چی میاد؟ من هنوز نفهمیدم دقیقا منظورت چیه؟ فکر کردم شاید داری چیز دیگه ای بهم میگی ولی چند بار پشت هم با صدای دلبرانه و حرکت پرسشی دست میگی بوی چی میاد؟ من هم سوالت رو به خودت بر میگردونم میگم نمیدونم مامان بوی چی میاد؟ تو هم میگی بوی "بالام بالام" میاد! حالا عرض میکنم بالام بالام یعنی چی ... از اونجایی که خانواده بابایی شما نازدونه خانمی، آذری زبان هستند، طبیعتاً از کلمه های آذری توی ارتباطاتشون با شما هم استفاده میکنند ، پدر باباعلی شما از اول موقع قربون صدقه رفتن نوه اش کشدار و آهنگین میگفت "بالام بالام...
9 خرداد 1393

نمیبندم!!!

دخملی این روزها دیگه واقعاً دوران پادشاهی فرشته کوچولوی ماست و حسابی داری برای خودت سروری میکنی نفس من ... تو توی حموم داری عروسک ها رو آبیاری میکنی! تلفن زنگ زده میرم گوشی رو برمیدارم و برمیگردم پیشت همین طور که به دوستم میگم سلام بهت میگم باران جون آب رو ببند عزیزم... سرت رو میاری بالا یه نگاه پر از شیطنت میکنی و کشدار میگی نمیــــــــبندم!!! یعنی بلــــــــــــه .... دوستم میگه چی گفت؟ من هم خیلی عادی میگم گفت نمیبندم دوستم در حالت هنگ میگه عزیزم دیگه ایشون تصمیم میگیرن شما بکش کنار... رفتیم پارک و یه عالمه برای خودت بازی کردی بعد هم رفتیم کلی چیزهای خوب خوب برای الماس کوچولوی نابم خریدم و در تاکسی هم تا آنجا که تونستی پفیلا ر...
29 ارديبهشت 1393

کاملا خودجوشانه

دلبرکم، بعد از تولد یکسالگی چنان با سرعت مهارت ها و شیرینی های تو لحظه های زندگیمون رو پر کرد که مبهوت و گیج فقط محو تماشا شدم، واقعا جا موندم ازت دخترک محبوب من ... یادم رفت بنویسم که از چهار پنج ماه پیش وقتی دل کوچولوت میخواست کار کنه قبلش میگفتی پی پی، پی پی و بعد از اعلام کارت رو میکردی، همون موقع ما ذوق کردیم و بدو بدو رفتیم برات یه قصری خیلی خوشگل خریدیم به رنگ "آبی، نارنجی، زرد" یعنی طبقه طبقه است و هر طبقه اش یکی از این رنگ ها، چون قراره سه تا کاربری داشته باشه یعنی هم لگن باشه، هم تبدیل روی توالت فرنگی باشه و البته به عنوان چهارپایه کوچک برای وقتی که بزرگتر بشی و بخوای خودت دستات رو توی روشویی بشوری انشاءالل...
26 ارديبهشت 1393

ولش کن عشق من رو

عسل مامان از کی شما فکر کردی که مامان و بابا باید با فاصله پنجاه سانتی از هم فقط و فقط مجاز به نگاه و  ابراز علاقه به دردونه دخملشون هستند و هیچ گونه تماس فیزیکی و حتی چشمی برای این زوج رو ممنوع قلمداد کردی؟!!! خانم کوچولو تا بابا دستش رو میزاره روی دست مامان بدو بدو خودت رو میرسونی و میگی نکن نکن و یه خنده هم چاشنی میکنی که کسی رو حرفت حرف نزنه و بعد خودت مستقیما میای و دست بابا رو میکشی کنار و حتی ماهرانه ماجرا رو به سمت خودت برمیگردونی مامان میخواد بابا رو بدرقه رفتن کنه تا میام نزدیک بابا، میگی نکن نکن بیو عقب داریم عکس میگیریم و بابا دوربین رو تنظیم میکنه و بدو بدو میاد و همینکه من و تو رو با هم بغل میکنه، غوغا به پا میک...
28 فروردين 1393

شعر با دادلی جون

تبادل شعرت با دادلی جون (مادربزرگت رو به این شکل صدا میکنی (به ترکی یعنی خوشمزه: میگه : مال منی میگی : جونم میگه : مال منی میگی : عمرم میگه : بگو بگو میگی : هستم میگه : به یاد تو میگی : هستم عاشقتمممممممممممممم زیبای مامان... 
26 فروردين 1393

بارون میشم و چیک چیک میبارم

امروز پنج شنبه 08/12/92 بود (یک سال و سه ماه و بیست روز)، صبحانه رو خورده بودیم و کنار مبل روی زمین دراز کشیده بودم و تو از سر و شکم و دست و پای من بالا و پایین میرفتی و میخندیدی و بازی میکردی، دیدم با دستات یه اشاره هایی میکنی و تند تند و باخنده و دلبری هم داری یه چیزهایی زمزمه میکنی و یه طوری هم با چشمات من رو نگاه میکنی که انگار میخوای کلی قربون صدقه ات برم ولی من اولش متوجه نشدم گفتم مامانی نفهمیدم دوباره بگو و تو این طوری تکرار کردی " بارون میشم و (یه مکث) چیک چیک میبارم"!!! و دقیقا با انگشت هات هم داشتی ادای من رو در میاوردی که حالت ریزش بارون رو برات در میارم یعنی انگشت ها رقصان از بالا به پایین میان ... (این شعر تو که ماه بلند آسمونی...
9 اسفند 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به باران عشق می باشد