باران عشقمباران عشقم، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره

باران عشق

میشه نوازشم کنی...

1393/6/21 8:57
913 بازدید
اشتراک گذاری

توت فرنگی شیرین مامان

دیشب سالگرد ازدواج مامان و بابایی بود ، تک تک روزهایی که ما توی این سال ها سپری کردیم خیلی حرف برای گفتن داره، برای خوبی ها، بدی ها، صبرها، دردها برای مقاومت ها برای تمام شیرینی هایی که در کنار سختی ها چشیدیم، شیشه عمرم ...

هوای خانه گاهی دلگیر میشه عزیزم، گاهی دلم سیر میشه از تمام لحظات، گاهی میخندم و میگم من چه خوشبختم همه چی آرومه، ولی بالاخره همه این لحظات میگذره


بعد از اینکه از یه خواب ناز بیدار شدی که من به خاطرش کلی شکر خدا رو میکنم به دلایلی، سه تایی رفتیم بیرون که مامان کادوی بابایی رو از همون فروشگاهی که تو همیشه توش شیطنتت میگیره بخریم و من از توی ماشین بهت گفتم مامانی کمک کن برای بابا لباس انتخاب کنیم و تو هم ذوق کنان وارد مغازه شده بودی و اول رفتی جلوی آینه قدی یه نگاهی به خودت انداختی و برق شیطنت توی نگاهت جون گرفت و بعد رفتی کنار رگال کت ها و گفتی این خوبه و تازه دست مینداختی که دونه دونه از چوب رختی هم برداری که سریعا مسیر رو منحرف کردم و دوباره چشمت به اون پله های دوست داشتنیت افتاد و شروع کردی به بالا رفتن و اینبار لطف کردی دست بابا رو گرفتی و من سریعا یه عکس شکار کردم و بعد هم یه سری پله ها رو برگشتی پایین و آب سرد کن رو پیدا کردی و دیگه باکلی قربون صدقه ازش دل کندی و  بعدم رفتیم برای بابا پیراهن انتخاب کردیم و برای خانم بودنت از آقای فروشنده آبنبات جایزه گرفتی که چون کوجولو بود و ممکن بود بپره گلوت زود رفتیم از سوپر کنار برات آبنات دسته دار خریدیم و گفتیم آقا گفته بهترش رو بهش بدینخوشمزه

بعدم رفتیم رستوران و یه شام خوشمزه خوردیم و موقع برگشت انقدر شهد و شکر نثار دل مامان کردی که حسابی حال دلم خوب شد عسلم محبتمحبتمحبت

توی تاریکی کوچه ای که ماشین رو پارک کرده بودیم یه خانواده ایستاده بودند کنار ماشینشون که باهم خداحافظی کنن بی مقدمه رفتی جلو و با هیجان گفتی سلام سلام و جیغ و دست میزدی و روی پاهات میپردی و چراغ های کفشت چشمک میزد و توجه همه رو جلب کرد همه گفتن چه کفش های قشنگی گفتی چراغ داره! یکی از خانم ها ازت پرسید اسمت چیه خانمی؟ گفتی من بارانیم، دوسالمه "الهی من فدات بشم که خودت رو معرفی میکنی همه هستی من " بوس

یعنی همه از این برخوردت ذوق کردند و کلی خندیدن و بعد از چند بار سلام سلام و حال و احوال که خودت تکرار میکردی و خداحافظی کردی و دنبال بابا دویدی و بعد هم کمی با یه نی نی دیگه که داشتند میرفتند سمت ماشینشون دویدین و اصلا هم راضی به سوار شدن ماشین نمیشدی و هر چی میگفتیم خانمی بیا میخوایم بریم پارک زیر بار نمیرفتی و با سختی نشستی توی صندلیت ولی وقتی رسیدیم پارک دوباره تونستی بازی کنی و برای خودت بدو بدو کنی و دست همه نی نی ها رو میگرفتی میگفتی تو هم بیا عزیزم، یا میگفتی نی نی نفسم بیا عزیز دلم، قربونت برم "یعنی گاهی باور نمیکنم تو وروجک داری این حرف ها رو میزنی " 

تاب بازی کردی و به من هم میگفتی باید روی اون یکی تاب بشینم و من هم یه تاب کوچولو خوردم بعد نی نی های دیگه اومدن و من پاشدم

کلی الاکلنگ بازی کردی و شعر خوندیم و بعد هم دویدی سمت میدون اصلی پارک و دیدی یه خانم و آقا دارن بدمینتون بازی میکنن و ایستادی به نگاه کردن و بعد هی گفتی منم منم خانم مهربون هم توپ و راکتش رو برات آورد و تو هم با وجود اینکه تا به حال ندیده بودی خیلی حرفه ای دست گرفتی و سعی میکردی توپ رو پرتاب کنی طوری که خانمه کلی ذوق کرد و تشویقت کرد و گفت چقدر دختر فهمیده و باهوشی هستی بعد از همسرش هم راکت رو گرفت و سعی کرد باهات بازی کنه تو هم رقتی جلو و اون یکی راکت رو هم ازش گرفتی و با دو تا وسیله هم قد خودت توی دستات ذوق میکردی و میگفتی نمیدم نمیدم پنج شش نفر همینجوری محو تو شده بودند و من هم سعی میکردم هر چه سریعتر وسیله مردم رو بهشون برگردونم و مزاحم بازیشون نباشیم ولی خداروشکر آدم های مهربونی بودند و تو خیلی تجربه خوبی از مصاحبت باهاشون داشتی و بعد بهت گفتم وسیله هر کس مال خودشه و بازم شکرخدا خانمه هم همون لحظه گفت چه کفش های قشنگی میدیش به من و تو که این کلمه برات معنی این رو داره که وسیله هر کسی مال خودشه سریع دست هات رو به سمتشون دراز کردی و گفتی بیا اون خاله مهربون هم انقدر خوشحال شد و دستش رو به سمت تو دراز کرد و گفت خیلی از دیدنت خوشبخت شدم میشه با من دست بدی و من هم که کنارت زانو زده بودم کمکت کردم که خیلی صمیمی به اون خانم دست بدی و بعد هم دویدی به سمت بابا و رو کردی به جمع و دست هات رو تکون دادی گفتی خدافظ بای بای

بابا تلفن کاری صحبت میکرد و تو که تشنه شده بودی و پارک آبخوری نداشت اومدیم توی ماشین که آب بخوری و کلی از فرصت نبود بابا استفاده کردی و رفتی پشت فرمون و مثلا رانندگی کردی و عینک بابا رو زدی به چشم خودت و من و گربه کوجولوت رو توی داشبورد خوابوندی و براش لالایی گفتی و انگشت کوچولوت رو جلوی دهنت گذاشتی و به من گفتی هیس پیشی خوابه!

این شیرینی هات این دلبری های ریز و درشتش که وقتی میشینم فکرش رو میکنم یه عالمه میشه برای من بزرگترین دارایی دنیاست ، دست خداست که به سرم کشیده میشه و میگه آروم باش ...

 

میشه نوازشم کنی وقتی گرفته حالم

میشه ببندی بالمو، آخه شکسته بالم ...

میفهمی چی میگم بهت ، میبینی خستگیمو

میشه بزارم پیش تو چند روزی زندگیم رو ...

میشه بشینی پیشم و یه شعر برام بخونی

امشب یه کم تنها شدم، میشه پیشم بمونی

انگار یه بغضی تو گلوم داره شکسته میشه

اینجوری که پلکای تو هی باز و بسته میشه

میشه نوازشم کنی وقتی گرفته حالم

میشه ببندی بالمو، آخه شکسته بالم...

 

 

 

پسندها (2)

نظرات (3)

بابای ملیسا
21 شهریور 93 12:55
با سلام . ضمن عرض تبریک به خاطر داشتن کوچولوی قشنگتون و همچنین نوشته ها و وبلاگ زیباتون ، وبلاگ ملیسا خانم با عکسهای جدید عروسی و تولد به روز شد . ممنون میشم اگر به کلبه مجازی دخترم قدم بزارید و با گذاشتن یک خط یادگاری ، آینده شیرین و دوس تداشتنیش رو شیرین تر و لذت بخش تر کنید . منتظر شما هستیم . www.melysa.niniweblog.com
♥پرنیان♥مامان متین
10 مهر 93 18:26
__________$$$$$$$$ امیدوارم $$$$$$$$$ __________$$$$$$$$$$$$_♥_$$$$$$$__$$$$ _________$$$$$$$$$$$$$♥ ♥$$$$$$$$$__$$$ _________$$$$$$$♥ آسمانت بی غبار ♥ $$__$$$$ _________$$$$$$♥ سهم چشمانت بهار ♥$___$$$ __________$$$$$♥ قلبت از هر غصه دور ♥$__$$$ ____________$$$$♥ بزم عشقت پر سرور ♥$$$ _______________♥ بخت و تقدیرت قشنگ ♥$ _________________♥ عمر شیرینت بلند ♥ ____________________$$♥♥♥$$$$ ______________________$♥♥$ _______________________♥ سلام خوبی دوستم؟ [سلام عزیزم مهربون ... ممنونم از آرزوهای خوبت... ببخشید که کمرنگم، زیر سایه مهربانی شما دعاگو هستم ]
مامان مریم
15 مهر 93 18:40
عززززیزم جای من خالی بوده اونجا که این دخمل ملوس و شیرینو گاز گازیش کنم ..ای جونم که خودتو اونقد قشنگ معرفی کردی ..مرضیه جون واقعا همینطوره با وجود این فرشته های کوچولو دیگه غم و ناراحتی معنی نداره ،حتی وقتی تو اوج غصه هستی با یه حرکتشون همه شو فراموش می کنی..خدارو شکر که هستن ،خداروشکر که ما داریمشون
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به باران عشق می باشد