باران عشقمباران عشقم، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 25 روز سن داره

باران عشق

درراستای ترک اعتیاد فرشته قشنگم

1393/5/27 4:16
731 بازدید
اشتراک گذاری

پری کوچولوی ناز من ...

این یکی دو ماهه اخیر تقریبا به می می اعتیاد پیدا کردی و گاهی اصلا حاضر نبودی ازش دست برداری ، باور میکنی گاهی ساعت ها توی خواب داشتی میخوردی به زور و هزار بدبختی جدا میکردم و میومدم بیرون چند لحظه نگذشته بیدار میشدی و همچین عطش خوردن داشتی که گویی ساعت هاست تشنه و گرسنه موندی !

حتی مورد بوده از شش صبح تا نه صبح ول نکردی بعد هم که بیدار شدی باز گفتی مامان یه کم می می خواهش میکنم ! و دقیقا کار به التماس میکشید و اصلا روز من انگار شروع نمیشد با این شرایط ... "چی بگم از تن خسته و کوفته من که ساعت ها تکون نخورده حتی برای نیازهای ضروریش؟"  

و انقدر قشنگ دلبری میکنی که واقعا خیلی نمیتونم مقاومت کنم

نمیدونم واقعا همه بچه ها از این واژه ها و جملات برای خواستن این مورد استفاده کردن و میکنند یا نه ولی خیلی برام شیرین و جالب بوده کارهات عسلک من :

اووممم بوی می می میاد !!! "باور کن خیلی کشدار و شیرین میگی واقعا انگار عطر خوش یه خوراکی خوشمزه به مشامت رسیده نفسم"

مامان یه قلپ بخورم !!!زیبا

یه کوچولو

آخه تشنمهمحبت

مشق هامو خوب نوشتم مامان بهم می می داد خندونک

می می تو بهترینی ! محبت شعر نی نی تو بهترینی رو عوض کردی فدات بشم

می می رو خیلی دوست دارم ، عاشقشم محبت

مامان نیومدی؟ چرا به من می می ندادی ؟عصبانی

حتی گاهی میگی میمی شیطون بلا!!! بخورمش ...خوشمزه

حالا فکر کن همه اینها در حالتیه که هر ساعت داری به مراد دلت میرسی ولی هر لحظه و هر بار که تو رو در آغوشم فشار میدم ، موهات رو نوازش میکنم و تو همینطور چشم هات رو مستقیم به چشم های من ذوختی به لحظه های پایانی فکر کردم و میکنم، به این که دخترکم بزرگ شده و باید  این تار اضافی رو از دست و پات جدا کنم تا استقلال و آزادی خودت رو پیدا کنی

این شد که از یکماه پیش شروع کردم برات قصه فرشته مهربون میگه اگه باران بزرگ شده دیگه می می نخوره براش جایزه میارم و آقا فیله توی جنگل بزرگ شده بود به مامانش گفت دیگه می می نمیخوام بزرگ شدم و از این دست داستان ها و البته تو هر بار طوری وانمود میکردی انگار من اصلا چیزی نشنیدم

تا اینکه از دو هفته قبل بابات هم پا به پای من از بزرگ شدن و خانم شدن تو گفتن و هی گفتیم فقط نی نی ها میمی میخورن بچه های بزرگ تر شیر توی لیوان میخورن و هزار تا به به دیگه میخورن

و من هر بار صدای فرشته مهربون رو درآوردم که هر کی بزرگ شده خداحافظی کنه، هر کی بزرگ شده تعطیل کنه و لباس مامان رو بکشه بگه نمیخوام من بزرگ شدم

و باز هم فقط شنونده بودی تا یه روز که رفته بودیم با خاله ملیحه اینها پارک زهرا داشت بارفیکس میرفت دیدم تشویقش میکنی که آفرین زهرا تو بزرگ شدی با می می خداحافظی کردی و بعدش عمو مسعود اومد خونمون و سر ناهار ما رو جلوی ایشون هم شرمنده کردی و بهشون گفتی عمو بزرگ شدی  دیگه ... !

خلاصه یکبار هم استامینوفن زدم و تو که لب زدی گفتی بدمز ه است تلخ شده و من بابات رو صدا کردم و کلی با تعجب گفتم بابایی مثل اینکه فرشته مهربون می می رو ممنوع کرده تلخش کرده و کلی نمایش درآوردیم ولی با اینحال خوردی و فقط مرتب تعریف میکردی که فرشته مهربون چی کار کرده 

ولی خداروشکر خیلی روت اثرگذار بوده و گاهی خودت هم میگی فرشته مهربون چی گفت؟ گفت تعطیله ، آخه من بزرگ شدم و لباس من رو گاهی میکشی پایین به نظرم همین هم خودش موفقیت به حساب بیاد

ولی الان  متاسفانه سرمای بسیار سختی خوردی که تمام کاسه و کوزه های مامان بی نوا رو بهم ریخت و باید صبر کنم تا حالت بهتر بشه بعد دوباره این راه رو ادامه بدم ببینم به کجا میرسیم

البته در فکرم هست که بعد از بهبودیت انشاءالله بیشتر هم ببرمت بیرون که سرت گرم بشه و  فاصله هاش رو به مرور زیاد کنم ، باباجی (بابای من) میگه که باید دو هفته برم اونجا بمونم که همه سرت رو گرم کنند و اینجوری ترکت بدن ولی من به هیچ عنوان قبول نکردم چون مطمئنم که اونجوری هزار تا برنامه دیگه ات بهم میریزه و بیشتر اذیت میشی ، برای همین امیدوارم که با حرف و بازی و نمایش آروم آروم خودت موضوع رو بپذیری و به خیر و خوشی انشاءالله تموم بشه.متنظرمحبتمحبتمحبت

 

 

پی نوشت: گاهی کلاه خودم رو که قاضی میکنم میبینم خودم هم انگار عادت کردم و وابسته این لحظات شدم و برای همین خیلی قاطع و قوی پیش نمیرم " خدایا کمکمون کن بتونم این مرحله رو پشت سر بگذاریم"

"همه دوست دارم ها کمه برای دختر شیرینم" محبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتبوسبوسبوس

پسندها (4)

نظرات (3)

الهه
27 مرداد 93 19:10
مرضیه جان و باران جان. انشالله این مرحله هم به سلامتی بگذره که حتما هم میگذره. مثل همیشه شیرین و خوندنی نوشتی. فقط یه چیزی بهتون بگم وقتی مطمئن شدی که میخواهی شروع کنی باید حتی در شرایط بیماری ادامه بدی و تمومش کنی. اگر هی این پروسه شل و سفت بشه خیلی پیچیده تر و سخت تر میشه برای هر دوتون به خصوص باران چون تو ذهنش این طور ثبت میشه که می می میتونه برگرده و برگشت پذیره. وقتی میگی نیست دیگه باید پاش وایسی تا اونم باورش بشه که نیست. خدا به شما مامان زحمت کش و عاشق توانایی و صبر لازم رو بده. میدونم سختته عزیزم. [الهه عزیزم ممنون از نظر ارزشمندت ... راستش این رو نمیدونستم و حتی از چند نفر سوال کردند گفتند در شرایط مریضی قطعش نکن چون چیزی جز شیر خودت نمیخوره... ولی خب دقیقا همین یک هفته مریضی باعث شده که جدیت موضوع کمرنگ بشه و روند قدیمی ادامه پیدا کنه پس انشاءالله سعی میکنم دوباره شروع کنم البته باران توی این چند روز خیلی هم وزن کم کرد و واقعا جز شیر من هیچی نخورد یعنی بعدا که دیگه کلا این پروسه شیردادن متوقف بشه ، خدای نکرده در چنین شرایطی چندین روز بی آب و غذا میخو اد سر کنه و از الان غصه اش رو میخورم واقعا سخته... ]
مامان مریم
28 مرداد 93 12:55
مرضیه جون پروژه ی سختیه برات آرزوی موفقیت دارم..البته اون پی نوشتت معمولا سختترین قسمت قضیه است..حداقل برای من که اینجوری بود [مـــــــــــــمنونم نازنین بانو... بله حتی گاهی فکر میکنم اون بعد از یک یا دو هفته عادت میکنه و شاید کلا فراموش کنه ولی من ...]
دی جی آرت
29 مرداد 93 3:05
سلام امروزه با وجود موبایل کامپیوتر و تبلت کتاب های الکترونیکی خیلی در بین مردم محبوب شدن با خرید یک کتاب می تونی تا میلیون ها بار از این کتاب را به دوستان هدیه بدهید بدون کهنه شدن یا خراب شدن حتما یه سری به ما بزنید دیجی آرت
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به باران عشق می باشد