باران عشقمباران عشقم، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره

باران عشق

مومت دارم

1394/2/27 6:51
729 بازدید
اشتراک گذاری

باران ! اگه من واژه ها رو جمع کنم فقط از عشق تو مینویسم دخترک

از عشقی که توی قلبم مثل یک طلای ناب خالص و درخشانه مادر

برات میگم که هر لحظه که نگاهت میکنم هر لحظه روز، هر لحظه شب و نیمه شب ها که تو بالاخره پلک های ظریفت رو تسلیم خواب کردی و من پشت این دستگاه نشستم فقط ضربان عشق رو حس میکنم بانوی کوچک من

هر چند که میدونم برای خواننده های وبلاگی بسی تکراری و خسته کننده است ولی من دست خودم نیست! شاید تو هم که فردا روزی بخونی خسته بشی مادرجون ولی چه کنم که حتی فکر کردن به تو پر از واژه های عاشقانه است.

بانوی کوچکی که برای خودت، توی نگاه من مادر  که بدجوری قربون دست و پای بلوریت میرم خیلی بانویی ، نمک داری! آتیش پاره ای ! دریای محبتی، میـــــــفهمی ، حساسی، نکته سنجی، بادقتی و به شدت استقلال طلب و یکدنده مامان جون !

گوهر نازم الان دیگه مونسم شدی، یه همدم واقعی که وقتی توی یه جمع پر از غریبه ها با یه زبان دیگه هستم کلی حرف داریم دوتایی! کلی شادیم ! اصلا مشکلی نیست که کسی به من اهمیتی نمیده، که حتی از روی عمد بهم بی محلی بشه ،که همه برای خودشون مشغولن، من خودم به تماشای زیبایی تو مسحورم ، من شادم به تک به تک واژه های تو دخترک، به چراهای لحظه به لحظه ات دخترک...

 

میخوام از شیرینی ها و لحظه های بانمک برات بنویسم دخترکم

خانمه توی مغازه میگه : خوشگل خانم

تو میگی من خوشگل نیستم

خانم میگه پس زشتی ؟

میگی نه ! من دلبرم ! و این رو با یه دنیاااا ناز و خنده و ذوق میگی! همچین که رسما از خودم دل میبری نقلی من

 

موقع سفره پهن کردن خونه باباجی با کلی ذوق و شادی کمک میکنی و با زهرا دخترخاله رقابت میکنی و  وسایل سفره رو میبری حتی کاسه آب مرغ رو با دست های کوچکت میگیری و بدون ریختن به پای سفره میرسونی عزیزم

پای سفره چهارزانو میشینی و قاشق بزرگ رو برمیداری و قاشق رو به سمت دهنت میبری و با دست دیگه زیر دهنت میگیری ، "بلاچه من "وقتی یکی پای سفره زیاد نگاهت کنه میگی چرا همش من رو نگاه میکنی ، به خودت نگاه کن !

وای از شعر خوندنت بگم و عوض کردن واژه ها !!! بهت میگم باران دوست دارم میخندی و میگیی منم مومت دارم!

یعنی مخصوصا برای اینکه من بخندم و ذوق مرگ بشم این کار رو میکنی هاااا

میگم یه توپ دارم میگی ململیه ، میزنم زمین موا میره ، من این توپو مداشتم مشقامو خوب ننشتم

و خودت هم همینطور ریز بخندا فسقل خانم...

آهنگ گنگم استایل (Ggangnam style) رو خیلی دوست داری و پاهات رو مثل خواننده اش با فاصله باز میکنی و ناقلا خیلی جاها رو لب خونی میکنی که من خودم به زور یکی دو واژه اش رو باهات یادگرفتم و باهم میگیم ساناهه !

به محض نشستن توی ماشین بابایی آهنگ درخواستی داری و همچین که به مراد دلت میرسی با ناز و ادا میرقصی و چشم و ابرو میای و دل من رو میبری گوهرم

همینطوری هم که عاشق بپر بپر و کله ملق زدن یعنی صبح تا شب دوست داری بپریم و بچرخیم و پاهات رو بگیرم و کله ملق بزنی ... حالا هر جا شد خوبه دیگه ...

و مرد عنکبوتی رو کجای دلم بزارم آخه خانمچه !!! رفتیم پارک یه بچه ای لباس مرد عنکبوتی سراپا پوشیده بود اصلا فریز شدی با دیدنش هم ترسیده بودی هم چشم برنمیداشتی، گفتی این چیه مامان؟ بریم پیشش گفتم مامان جون یه پسر بچه است که لباس مرد عنکبوتی پوشیده اصلا هنگ کرده بودی، حالا نزدیک میشد جیغ میزدی از ترس ، ولی کلا چشم ازش هم برنمیداشتی و دیگه بازی هم نمیکردی ، رفتم جلو از پسر خواهش کردم پوشش صورتش رو دربیاره که ترسش برات بریزه، درآورد و همچنان میترسیدی ولی دیگه همان شد که دگمه زوم شما روی شخصیت مرد عنکبوتی موند! دفعه بعدی بردمت پارک دیگه شاکی شدی که چرا من رو اینجا آوردی ببر پارکی که مرد عنکبوتی داشته باشه "در کمال ناباوری من با ذکر اسم پارک!)، گفتم مامان نیستش همیشه! ولی گویا جواب قابل قبول نبود که تا خونه دو هزار بار تکرار کردی مرد عنکبوتی! رفتم برات یه سی دیش رو خریدم با یه توپ که تصویرش روش این شخصیت بود، گفتی پس عروسکش چی ؟!!! بابا هم شب خرید و آورد حالا قصه میخوام بخونم جای هر آدم و حیوانی میگی مرد عنکبوتی ! ههههههه یعنی من باید همه قصه رو حول محور شخص شخیص ایشون بگم ، ضبط کردم اگه یه روز بشنوی واقعا خنده داره ! میری عینک میزنی یا کلاه میکشی روی صورتت میگی مثل مرد عنکبوتی!

 

از شانزدهم فروردین سال 94 با مقوله پوشک خداحافظی کردی و و پارک و رستوران و مهمونی میریم با شورت های فانتزی کوچولو و اکثراً آبی رنگ !  (فدای اون رنگ مورد علاقه ات بشم آخه )

 

 

فکر کنم دو ماه پیش این مطلب رو نوشتم و نمیدونم چرا توی وبلاگ نگذاشتم هی میخوام کامل بنویسم و همه اون همه احساس هام رو توی پستم بگنجونم ، خب نمیشه ، باید یه خورده دست از خواسته های ایده آلم بردارم تا همین نصفه نیمه ها رو حفظ کنم حداقل

 

پسندها (3)

نظرات (2)

عمه فروغ
17 تیر 94 17:04
ای جونم هزار ماشاا.. به باران شیرین زبون که خوب میدونه چطور دلبری کنهآفرین به گل دختری که پروژه از پوشک گرفتن رو هم پشت سر گذاشته ان شاا.. که همیشه موفق باشی
عمه فروغ
17 تیر 94 17:05
ای جونم هزار ماشاا.. به باران شیرین زبون که خوب میتونه دلبری کنهآفرین به گل دختری که پروژه از پوشک گرفتن رو هم پشت سر گذاشته ان شاا.. که همیشه موفق باشی
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به باران عشق می باشد