یه فکر خوبی به ذهنم رسید
ناز بانوی مهربونم ، دخترکم این روزها با من شکلک درمیاری و میخندی، نیمه شب چند شب قبل دوست داشتی چندین و چند بار دستکش های کوچولوی صورتی رو اشتباهی دستت کنی و ریز ریز بخندی ("خواب ؟ نه نه !!!) موقعی که میخوام ازت عکس بگیرم هی وووول میخوری و بعد میای که ببینی عکست چطور از آب دراومده و بعد هم دلت میخواد با من عکس سلفی بندازی و زبون دربیاری و بعد دو تایی زبون در میاریم و صداهای عجیب و غریب و بامزه و هی عکس میگیریم کله هامون رو بکونیم توی لحاف و جیغغغغغغغغغغ بکشیم یه عالمه و هی بیایم بالا به هم بخندیم و بعد دوباره بگیم بریم ؟ تو میگی بریم و دوباره سر و صداهای هنجار و ناهنجار هر کی من رو خصوصا توی این ح...