باران عشقمباران عشقم، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره

باران عشق

یه فکر خوبی به ذهنم رسید

ناز بانوی مهربونم ، دخترکم این روزها با من شکلک درمیاری و میخندی،  نیمه شب چند شب قبل دوست داشتی چندین و چند بار دستکش های کوچولوی صورتی رو اشتباهی دستت کنی و ریز ریز بخندی ("خواب ؟ نه نه !!!) موقعی که میخوام ازت عکس بگیرم هی وووول میخوری و بعد میای که ببینی عکست چطور از آب دراومده و  بعد هم دلت میخواد با من عکس سلفی بندازی و  زبون دربیاری و بعد دو تایی زبون در میاریم و صداهای عجیب و غریب و بامزه و هی عکس میگیریم کله هامون رو بکونیم توی لحاف و جیغغغغغغغغغغ بکشیم یه عالمه و هی بیایم بالا به هم بخندیم و بعد دوباره بگیم بریم ؟ تو میگی بریم و دوباره سر و صداهای هنجار و ناهنجار هر کی من رو خصوصا توی این ح...
5 اسفند 1394

جمع های مادر و کودک خانگی

روزهایی پر از جمع های مادر و کودکی روزهایی پر از جیغ و شادی و بازی پر از بکش بکش و نمیدم نمیدم این اسباب بازی خودمه پر از یادگیری تجربه، خلاقیت ، پیشرفت میکِشَمش ، میزنمش و قلدری پر از با هم خوردن و باهم رقصیدن و با هم پریدن پر از تجربه بازی با اسباب بازی های رنگارنگ پر از خنده پر از شورررررررررر و هیجان       مامانی یه روزهایی رو توی سالی که گذشت توی این جمع های قشنگ و شاد و پر از هیجان گذروندی البته از آخرین باری که خونه خودمون برگزار شد دیگه مامان ها برنامه هاشون جور نشد و دیگه یکی دو هفته درمیان با وانیا و نسیم و رهام و خاله رمینا این تجربه های شاد رو پشت سر گذاشتی البته ی...
5 اسفند 1394

یه دنیا حرف یادگاری

یه دنیااااااااااا حرف و شیرین زبونی و رفتار و عادت دوست داشتنی و حتی لجبازی های خاص هست که حیف میشه اگه ننویسم   صبح از خواب بیدار میشی مامان و بابا توی هال دارن حرف میزنن در اتاق رو آروم باز میکنی میگی بچه ها : چشمام رو از خواب ناز  باز کردم و ماامان عاشقانه تو رو به آغوش میکشه و میمیره برای باز شدن چشمان زیبای دخترش کلا این بچه ها افتاده توی دهنت توی جمع چند نفر رو که بخوای مخاطب قرار بدی همیشه میگی بچه ها بچه ها   کی باید بنویسم از لحظه هایی که وسط ظرف شستن میای پایین پای من خیلی هوشیارانه توجه من رو جلب خودت میکنی با این جمله : یه محبتی چیزی ! من یه کم توجه میخوام یا مامان چرا همش کار میکنه من محبت میخوااااا...
29 بهمن 1394

ترا از دور می بوسم به چشمی تر خداحافظ

بارانم ، بارانم ، بارانم همه هستی من ، مستی من ، عشق و سرمستی من نازنینم ، گوهرم ، انرژی بخشم، آرامشم این لحظه رو داغ داغ مینوسم، دوربین هام از کار افتاد دست هام لرزید که حتی صدای اشک ها و نجواهای تو رو ضبط کنم که برای مادرت برای من "مرضیه" آنچنان داغ و سوزناک نجوا کردی اشک ریختی و هزاران بوسه نثارم کردی و کهکشانی از عشق به قلبم سرازیر کردی و آتشفشان احساس شدی برای دور شدن ساعتی کوتاه دخترم امروز پنج شنبه 1 بهمن 1394 هست و من فردا مهمون دارم، به حقیقت گویی زلزله ای هشت ریشتری در این خونه اتفاق افتاده و حجم سنگینی از کارهای شرکتی همچنان به من نیشخند میزنند و آشپزی و تدارکات مهمونی و هزار فکر و کار در سر من  مشغ...
1 بهمن 1394

توی چشمات من هستم ؟

من دارم کار میکنم ، بعد هزار بار بلند شدن و نشستن گفتم این بار رو دیگه یه کار رو تموم میکنم باز اومدی نگاهم کردی و فکر کردی چجوری من رو بلند کنی؟ و یادم نیست چه طوری من رو کشوندی بردی روی تخت   داریم توی تخت بازی میکنیم و یادم نیست چی شد که شروع کردم به آغوش کشیدنت به بوسیدن و بوئیدنت فقط یادمه مستقیم به چشمهام خیره شدی بعد گفتی مامان من توی چشمای تو هستم ! چه جوری رفتم توی چشم تو ؟ من توی چشمهای تو هستم ؟     بله دخترکم تصویر تو با ظرافت ابریشمی پوست لطیفت توی مردمک چشمهای قهوه ای مادرت نقش بسته  
30 دی 1394

مامان بدم رو دوست دارم

  مامان بدم رو دوست دارم من همین مامان بدم رو دوست دارم یه روز دخترکم عصبانی بود و پشت هم با ابروهایی گره خورده و مشت های کوچک به زنی که میپرستیدش در سه سالگی مشت میزنه و میگه مامان بد ! مامان بد ! دوست ندارم و این ها فقط برای اینه که اون زن تمام سعیش بر این بود که مراقب دخترک باشه و مثلا شکلات محبوبش رو اجازه نداده یا بیش از یه تایمی درخواست تماشای تلویزیون رو نداده و وقتی لحظات گرم التهاب بود برای دختری که فکر میکرد چقدر مورد ظلم واقع شده مادر گفت اوه مامان بدی هستم ، خدا یه مامان بد رو دوست نداره، حتی شاید خدا مامان های بد رو ببره به یه صحرای دور تا تنبیه بشن و چقدرررررررر جذاب واقع شد این واژه ها و دنبال ...
10 دی 1394

نفس عمیق بکش و خودت رو جمع و جور کن

باران جونم، دختر عزیزم سلام خیلی لحظه های قشنگی داریم ولی متاسفانه فرصت و همت من درست جمع نمیشه که ثبت کنم این لحظه های زیبا رو و میدونم که خییییییلی حیفه این پست یه خورده درهم از شیرینی ها و دلبرانه هات مینوسم بازم انشاءالله میام و ثبت میکنم بالاخره باید از یه جا شروع کرد دیگه       یه شب داشتی میخوابیدی برای لحظاتی خواستم گوشی رو چک کنم* روت رو برگردوندی و حس کردم ناراحتی گفتم بارانی میخوای بیای بغلم ؟ در حالی که صورت برگردوندی گفتی میدونی چیه دوست دارم ولی بغلم کنی بیشتر دوست دارم   مامان دندون درد داره شب شده و ساعت یک شب  هنوز قصد خواب نداری و با جمله من خوابم نمیاد ...
6 دی 1394

نیم وجبی دوست داشتنی وطن فروش!

باران جونم ، دختر نازم ، سلام مامانی خانم کوچولوی من که هر چی قد و بالات رو اندازه میگیرم با خودم آشوب میشم که وااااای این ریزه فسقلی چرا قد و قامت نمیکشه ، لباس هات اصلا برات کوچک نمیشه که دختر! از یکسالگی داری میپوشی و همچنان میپوشی حالا که متر و سانت فانتزی به دیوار اتاق چسبیده و برات داستان گفتم که اگه غذا بخوریم مثل ماشای کارتون قد میکشیم و قوی میشیم میری کنار دیوار وایمستی و انگشتای کوچولو رو هم  یواشکی روی نوک پنجه میکنی و هی میگی مامان ببین چه بلند شدم و من توی دلم ناامیدانه و در ظاهر کلی خوشحال دست و جیغ و هورااااااااا بزرگ شدی هورااااا ولی نازنازی مامان فکر نکنی ها من خودم میگم از بس بابایی خودم رو از غذا نخ...
28 شهريور 1394

قند و نباته دختر

دخترک روزی هزار دفعه هم بخوای نفس به نفس باهات میخونم یکی یکدونه دختر، چراغ خونه دختر... یه روزی این آهنگ پخش شد و مامان به شما گفت آهای دخملی شما رو میگه هااااا ، برای دخترایی مثل شما خونده ایشون و مثل همیشه که اگه چیزی برات جالب باشه دفعه اول و دوم و سوم بدون کوچکترین حرکتی فریز میشی و محو تماشا نگاه کردی دفعه بعد که پخش شد گفتی مامان بیا آهنگ من اومده و دیگه شد محبوب دیگه تبلت و موبایل و تلویزیون مجهز به این دلبرانه شیرینه که بیای و هی بگی مامان اسمش چی بود اون آقاهه بگم کدوم مامان بگی قندو نباته دختر رو میگم! بگم حمید طالب زاده و تو بگی بابا برام عروسک حمید طالب زاده بخر ! مگه داریم دخترم ؟! والا هنوز ساخته نشده عزیزم! و بابا...
16 تير 1394

مومت دارم

باران ! اگه من واژه ها رو جمع کنم فقط از عشق تو مینویسم دخترک از عشقی که توی قلبم مثل یک طلای ناب خالص و درخشانه مادر برات میگم که هر لحظه که نگاهت میکنم هر لحظه روز، هر لحظه شب و نیمه شب ها که تو بالاخره پلک های ظریفت رو تسلیم خواب کردی و من پشت این دستگاه نشستم فقط ضربان عشق رو حس میکنم بانوی کوچک من هر چند که میدونم برای خواننده های وبلاگی بسی تکراری و خسته کننده است ولی من دست خودم نیست! شاید تو هم که فردا روزی بخونی خسته بشی مادرجون ولی چه کنم که حتی فکر کردن به تو پر از واژه های عاشقانه است. بانوی کوچکی که برای خودت، توی نگاه من مادر  که بدجوری قربون دست و پای بلوریت میرم خیلی بانویی ، نمک...
27 ارديبهشت 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به باران عشق می باشد