باران عشقمباران عشقم، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره

باران عشق

بعد از یه روز سخت

1393/6/3 4:41
818 بازدید
اشتراک گذاری

امروز خیلی جدال داشتی عزیزکم

برای کوچکترین چیزی قشقرق داشتی و مشت و لگذ و جیغ و کتک و پرت کردن و گریه و گریه و گریه

من اصلا عصبانی نشدم به جز یکی دو مورد که نمایشی کمی صدام رو بالاتر بردم شاید کوتاه بیای که نیومدی و دو بارش رو مجبور شدم بزارمت توی تخت چند دقیقه و خیلی ناراحت کننده شاهد این رفتارها باشم بهت گفتم هر زمان که آروم شدی میتونی به من بگی که بغلت کنم ولی راستش توی دلم خیلی آشوب بود، خیلی خیلی کم خوابیده بودم و تو هم خیلی بی تاب بودی و واقعا بهم فشار اومد

بابا هم که هفته هاست به قدری مشغوله که بیشتر روزها در حد ده دقیقه نیم ساعت میبینمش و تازه فردا صبح زود هم عازم همدانه و خیلی فشرده است و هیچ کمکی نمیتونست به من بکنه و راستش چون توی فشار کاری هست خیلی تمرکز هم نداره که با لجبازی ها و قشقرق های اینگونه بچه باید چگونه بود

خلاصه من بعد از نیم ساعت نمایش دردناک تو و خوابوندنت از اتاق مثل یه بدبخت کتک خورده، افسرده اومدم بیرون و فقط سعی کردم در چند جمله به بابات بگم که چه شرایطی رو گذروندم و با وجود این همه مطالعه و حفظ آرامش و هزار ترفندی که پیاده میکنم چقدر حس مادر بد بودن دارم و در شک و تردید دست و پا میزنم

بابا جملاتی بهم گفت که الان که دو ساعت گذشته با خودم مرور میکنم خوشحال میشم

گفت خیلی خوشحالم که فرزندم توی دامن  تو بزرگ میشه

تو مادر فوق العاده ای هستی و واقعا هر لحظه که رفتارت رو با باران میبینم دلم قرص میشه که چقدر براش زحمت میکشی و دلسوزش هستی

هیچ کس به خوبی تو نمیتونست برای بچه من مادری کنه، عزیزم ممنونم

مطمئن باش که روزی از رفتارهاش افتخار میکنی و اجر خستگی هات و تمام این بی خوابی ها و زحماتت رو به دست میاری

مطئمن باش که هر کاری میکنی در آینده ثمر میده

من تا حالا خیلی حرف ها به تو زدم ولی هیچ ایرادی به مادری تو  ندارم و نگرفتم چون واقعا خیلی خوب براش مادری میکنی من خوشحالم بدون که اون هم تو رو خیلی دوست داره

 

این حرف ها دلم رو گرم کرد، فکر نمیکردم همسر خسته و پر از دغدغه من که فقط دو سه ساعت فرصت داره بخوابه و باید راهی سفر بشه الان بهم چنین حرف هایی بزنه ولی گویی انرژی گرفتم ...

 

 

این ها یک روز سخت از هفته گذشته بود و من مادر که اصلا دلم در و تاقچه نداره خیلی خودم رو سبک و سنگین کردم و بعدش گفتم این گذشت اگه نتونستی یه روز قشقرق رو کنترل کنی روزهای دیگه زرنگ تر و سریعتر عمل میکنی و اجازه نمیدم کار به اینجاها بکشه و الان دقیق یک هفته گذشته و من دیروز به معنای واقعی کلمه تونستم چندین بار تا آخر شب جلوی چنین لحظاتی رو بگیرم و البته باج ندادم، حرف و وعده الکی ندادم و ... ولی شکرخدا یه رابطه گرم و صمیمی و شاد و پر از بازی و مهربونی داشتیم و وقتی دخترک نازم اونطوری دستهاش رو دور گردنم حلقه میکرد و میگفت که دوستم داره فهمیدم که این لحظات خیلی ارزش تلاش های بیشتر من رو داشت ...

 

پسندها (2)

نظرات (2)

مامان مریم
3 شهریور 93 12:09
چقدر عالی و خوش بحال باران که همچین پدر و مادر دلسوز و متعهدی داره..واقعا خوب توصیف کردی آدم بعضی وقتا حس یه کتک خورده ی بدبختو داره که واقعا درموندس..و بهترین چیز تو اون لحظه نه راهکاره نه نصیحت و نه سرزنش فقط و فقط یه کلام محبت آمیز آدمو دوباره شارژ میکنه و امیدوار...امیدوارم همیشه در اوج سختیها و مشکلات پر از آرامش و رضایت درونی باشین
الهه
11 شهریور 93 2:40
به به! چقدر صفا کردم از خوندن این پست. من کاملا با همسر محترمت موافقم و همیشه هم بهتون همین رو گفتم.نه؟ شما بهترین مامان برای بارانت هستی. مگه شک داری؟ هیچ کس هیچ کس هیچ کس بهتر از خود خودت نمیتونه حتی برای پنج دقیقه با باران باشه. الهی قروبنش بشم یاد اون قیافه اش افتادم وقتی گفت وای چه کار بدی!!!
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به باران عشق می باشد