باران عشقمباران عشقم، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره

باران عشق

تجربه بارانی از کلاس مادر و کودک

1393/6/19 4:31
296 بازدید
اشتراک گذاری

خورشید درخشان زندگی من ؛

چند وقت مدام این دغدغه های مادرانه عقل و ذهن و روان من رو نشونه گرفت که مبادا دخترکم از اجتماع به دور مونده باشه، شاید نیاز باشه در محیط آموزشی و فرهنگی قرار بگیره، آیا دخترک من انقدر بزرگ شده که بره توی اجتماع و  از این اجتماع تاثیر بگیره؟ و البته یک مراوده دوستانه رو تجربه کنه ؟!

خلاصه با چند تا از دوستانم مشورت کردم و نظرات متفاوت بود و سرانجام توی کلاس مادر و کودک مجموعه آوند بلوار میردادماد ثبت نام کردم و یکشنبه سه هفته قبل اولین جلسه رو رفتیم.

البته گفتنی است که این کلاس رو با توجه به دور بودنش بعد از جستجو هایی که داشتم به یک دلیل انتخاب کردم و اون دوستی قدیمی من با خاله س.ر.ج بود ، خاله عکس های عقد و عروسی مامان  وبابایی رو سال ها قبل زحمت کشیده بودن و توی دوره ای که دل مامان خونه شما بود هم اولین حس مادر و پدر شدن مامان و بابا رو عکاسی کردن و این یادگاری زیبا برامون به ماندگار گذاشتن خلاصه بعد از این توضیح باید بگم که خاله دوره های خلاقیت کودکان گذرانده بودن و در این مهد مشهور تهران مشغول بودن

و طی چند جلسه کاری که با بابات هم داشتن یکی دو سری رفت و آمد به منزلمون داشتند که برای تو وقت گذاشتند و ازم خواستند پارچه پهن کنم و باهات ماکارونی بازی کردن و تو خیلی استقبال کردی

یه سری هم با ماژیک روی انگشت های خودشون چشم و ابرو رسم کردن و قشنگ دیدم که برات جذابیت داشت و خلاصه من طی یه اقدام انتحاری در عین این که میدونستم حجم کار شرکت رو هم دارم خواستم دل رو به دریا بزنم و برای اولین بار جایی آموزش اولیه و حس گروهی رو تجربه کنی که یه مربی آشنا داری

برای همین توی موسسه آوند ثبت نام کردم

اولین جلسه آژانس گرفتیم و رفتیم و

این جلسه مقداری آرد در اختیار هر مادر و کودک قرار میگرفت و از مرحله اول که لمس آرد و بازی های اولیه بود خوشت نیومد اصلا کلاس خیلی به سختی نظم گرفت و مادر ها باید خودشون میرفتند صندلی رو از کلاس دیگری میاوردن دوست و مربی قدیمی و آشنای ما هم شدیدا حس حرفه ای شون فعال بود و با ما  هم غریبه وار و در حد یه مربی اولین دیدار برخورد داشتند بعد که مادر ها تک به تک آرد بازی کردن مربی خواست که از آردها گلوله درست کنیم بعد  از بچه ها خواست با گلوله های توپی شکل بازی کنند در همین حین تازه داشت برات جذابیت میگرفت و بچه ها کمی از حالت چسبیده به مادر و هر کسی در لاک خود بیرون میومد که تو رفتی سمت توپ آردی یه بچه دیگه مادر اون بچه هم با عصبانیت توپ بچه اش رو گرفت و کلی عصبانیت و سر و صدا که بچه من مظلومه کتک خوره بچه های دیگه حقش رو میخورن با اینکه دقیقا بچه اش سه برابر تو بود و خاله مربی جان هم حتی اجازه صحبت به من نمیدادن و دقیقا یه حس و حال بسیار بد برای ما رقم خورد اصلا انگار این دنیای پر تخاصم و وحشی و پر از جنگ و قدرت طلبی یکباره باید دستش رو برای تو هم رو میکرد و من ... مات و مبهوت

کلاس تموم شد و مربی عزیز و آشنای قدیمی ما خیلی جدی و رسمی از ما خداحافظی کرد و تو که اصلا حس شاد و خوشحالی نداشتی تازه تشنه بازی و ... و من تنها کاری که از دستم بر اومد بردمت اتاق بازی زیرزمین همون موسسه و یکساعت بازی کردی و رفتی توی حیاط و با یه بچه هم دوست شدی و بهت خوش گذشت

هفته بعد دیگه اصلا حس مثبت و خوب رو نداشتم رفتیم سر کلاس ولی انقدر جدی بهت تذکر داده میشد که باید سر کلاس بمونی و کلاس هم جذابیت نداشت یه طلق رنگی داده بودن دست بچه ها که دنیا رو از پشت این نگاه کنین و ... و من همونجا تصمیم گرفتم به این همه برو و بیا و هزینه و آژانس و صرف وقت و ... نمیارزه حداقل برای ما

و البته در انتهای همون جلسه دوم با خانم مربی ! صحبت کردیم و ایشان هم بسیار از بنده دلگیر شدن و حتی کمی زخم زبان که خب بچه معلومه به پدر و مادرش میره و این رفتارهای لجبازی رو پس از شماها گرفته و زود قضاوت میکنی و خیلی زوده برای نتیجه گیری و مطمئنم که حرفشون در مورد زود نتیجه گیری کردن من درست بوده ولی با پیش نیازهای انتخابی من و وضعیت کاریم جور درنمیومد

هنوز اون دوست عزیزم برام عزیزه و کاملا درک کردم که اون هم برای خودش محدودیت هایی داشته و آدم ها با شرایط و افکار ما هماهنگ نیستن  و این شد یک تجربه ... "البته آدم های دوره ما همه از هم فراری هستند "

خلاصه که دخترکم نشد که بشه ... انتخابم درست نبود و بیخال شدم ! بعد سعی کرددم با جمع های خانگی مادر و کودک با دوستان جبران کنیم ! امیدوارم قصوری نباشه ...

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به باران عشق می باشد