باران عشقمباران عشقم، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

باران عشق

عشق مامانی به نی نی ها

1392/12/16 1:49
529 بازدید
اشتراک گذاری

عسلکم امروز ١٤/١٢/٩٢ رفتیم مطب دکتر شما،‌ روی دیوارهای مطب کلی استیکرهای فانتزی حیوانات و گل و گیاه و شاد چسبانده شده و دفعات قبل که میرفتیم مطب توی زمانی که منتظر بودیم تا نوبتمون بشه تو رو میچرخوندیم و بهت هر کدوم رو با آب و تاب نشون میدادیم ولی این اولین بار بود که وقتی وارد مطب شدیم همون اول کنجکاوانه تک به تک موارد رو با انگشت نشون میدادی و با صدای بلند میپرسیدی این چیـــــــــــه؟!!! و مامان میبردت نزدیک و  میگفت این فیلـــــــــه عزیزم همون فیل که دماغش بزرگه این خورشید خانمه این گله این خرس پانداست و تو باز یه چیز دیگه رو نشون میدادی... از طرف دیگه نی نی ها بودند که خودشون برات دنیایی جذابیت هستند و شدیداً هم عاشق ارتباط برقرارکردن با بچه های دیگه هستی و برای همین اول یه دخمل کوچولوی هفت ماهه که بغل مامانش بود و طفلکی کمی هم بی حال بود رو نشون دادی و گفتی نی نی دیگه با مامان این کوچولو سر حرف باز شد و ایشون گفتند که نی نی خوشگله اسمش آدرینا هست و خیلی خیلی گریه میکنه تا حدی که مامان جونش رو کلافه کرده و سه روزم هست که تب داره، دندون نداشت و مامان جونش میگفت که در اثر گریه هاش از اول با دخملش بازی هم زیاد نکرده ولی نمیدونه چرا اینجوری میکنه و من هم به مامانش دلداری دادم که نه مامانی میگذره کم نیار خوب میشه، این باران طلای ما هم در نوبه خودش خیلی گریه و بی تابی داشته ولی بعدش بهتر شده و شما هم راهکار بازی و پرت کردن حواسش رو به کار ببند که حتما نتیجه میگیری و شایدم دختری داره دندون در میاره و از این حرف ها، ولی در بین همه این صحبت ها شما بغل من بودی و دروغ نگم من داشتم برای خندون آدریناجون شکلک و صدا و ادا درمیاوردم و تو هم منتظر بودی که اون هم بخنده و از خودش واکنش های خوشحالی نشون بده و رفتارهای من گویا برای مامان آدریناجون تازگی داشت و حتی میگفت معلومه خیلی عاشق بچه هستی...

بعد از اون یه مادر و دختر جدید اومدند و من هم سریع گفتم آخ جون باران یه دوست دیگه اومده ببین و تو هم که دیدی دختر تازه وارد هم قد و قواره خودت هست زودی ادعای دوستی سر دادی و رفتی جلو و مامان و دختر هم که شرایط رو اینجوری دیدند اومدند وسط سالن و ارتباط اولیه برقرار شد و ما فهمیدیم که این دخمل طلایی ناز هفده ماهه هستند یعنی تقریبا یکماه از شما بزرگتر و اسم خیلی قشنگی هم دارند "راتـا"‌ که من معنیش رو نمیدونستم فقط به نظر خوش آهنگ اومد و برای رفع کنجکاوی پرسیدم به چه معنی هست این اسم زیبا و در جواب مامان جونش فرمودند یعنی "فرشته بخشش و مهربانی " مامان راتا خانم از سن شما پرسیدند و کمی صحبت حواشی شماها کردیم،‌ از اونجایی که مطب بود و صدای باران کوچولوی ما که میگفت بغل کن، این چیه، بشینیم صندلی، پاشـــــو، بشینم، عروسک، نی نی خوابیده و ... همه مامان ها لطف داشتند و میگفتند که نسبت به سن دختر ما خوب داره شیرین زبونی میکنه و دایره کلماتش زیاده،‌حتی مامان راتاجون میگفت که عجیبه چون بچه ها تازه در دوسالگی بعضی از این کلمات رو یاد میگیرن و ما هم کلی تشکر کردیم و گفتیم این دختر از پدرش به ارث برده که گفته میشه در یکسال و اندی ماهگی شعر گل سنگم میخونده برای خودش!!!‌

بهت یه تیکه نون سنگک دادم و شروع کردی به خوردن ولی میگفتی باید برم روی صندلی کنار راتا بشینم و هر چی میگفتم اونجا وسایل خودشون هست و ما باید روی این صندلی بشینیم به خرجت نمیرفت و فقط اون صندلی رو نشون میدادی که اونجا بشینیم دیگه ناچاری اجازه گرفتم که میشه باران هم اینجا بشینه و اکی شد و یه تیکه نون هم به راتاجون دادیم که حالا هر دو میخواستین به زور از دست همدیگه تیکه نون رو بکشین و ما همصدا تکرار میکردیم هر کی نون خودش رو بخوره

یه نی نی پنجاه روزه آوردند و تو و راتا هر دو تا مثل عقاب رفتین بالای سر نی نی وایستادین و ما همش باید مواظب میبودیم که محدوده قرمز رو رد نکنین،‌ بعد از چند دقیقه دیگه راتا خانم تازه موتورش روشن شده بود که برای خودش این طرف و اون طرف بره و مادرش نمیتونست متوقفش کنه و من با یه صدای آهنگین بهش گفتم راتــــــــــــا راتــــــــــاجون بیا بیا پیش ما، بله جواب داد و راتا خوشگله همچین خیز برداشت سمت من که بیاد توی بغلم و احساس راحتی باهام کرد، در همین لحظه مامانش بهم گفتند شما قدرت جذب بچه ها رو دارین، اصلا بچه جذب شما میشه... من هم گفتم شوهرم میگه چون من ندید بدید هستم خیلی ذوق زده بچه ها میشم... ولی خب امروز به دو دلیل خوشحال شدم یکی اینکه دخترم وقتی مامان و باباش با بچه دیگه ای ارتباط برقرار میکنن احساس ناراحتی و کلافگی نمیکنه و حتی استقبال هم میکنه و دیگه اینکه علاقه زیادم به فرشته های دوست داشتنی خدا از نوزاد چند روزه تا بچه های کوچک و بزرگ شمع شادی وجودمــــــــــه که امیدوارم تا همیشه این حس خوب رو داشته باشم عزیز دلم...

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان مریم
2 خرداد 93 9:15
چقدر شیرین و دوست داشتنی ..ایندفعه خودتو میگم مرضیه جوون .یه لحظه دلم خواست بغلت کنم [قربونت برم مریم جوم، خوش به حال من چنین دوستانی دارم زنده باشید...]
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به باران عشق می باشد