سری دوم شعرها و لالایی ها
مامانی این یه لالایی نیست یه شعر شاد و بلنده ولی توی ماشین که توی صندلی ماشینت میشینی و گاهی حوصله ات سر میره و با حرص غر میزنی این رو برات میخونم یواش یواش خوابت میبره انگار که لالایی خونده باشم برات :
یه روز یه آقا خرگوشه
نشسته بود یه گوشه
یه دم گرد و ریز داشت
دندونای تمیز داشت
هویج میخورد با کاهو
چشمش افتاد به آهو
هر دوتاشون دویدند
به جنگلی رسیدند
جنگل زیبا و سر سبز
پر از راز و پر از رمز
پشت درخت یه صیاد
نشسته با دل شاد
به فکر کار و بار بود
منتظر شکار بود
شکار کبک و تیهو
میش و گوزن و آهو
شکارچی با یک تفنگ
گلوله زد بنگ و بنگ
آهو خیلی ترسید
خرگوشه از جاش پرید
هر دو تاشون دویدند
به خونه هاشون رسیدند
آهای آهای شکارچی
چیزی شکار نکردی؟
پس بهتره برگردی
برگرد برو به خونه
شکار و نکن بهونه
میش و گوزن و آهو
خرگوش و کبک و تیهو
زندگی رو دوست دارن
از شکارچی بیزارن