باران عشقمباران عشقم، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 5 روز سن داره

باران عشق

خوشگل خانمی خیلی بازی دوست داره

1392/6/3 20:56
432 بازدید
اشتراک گذاری

ای باران خانم خوشگل!!! خوب یه ذره هم به مامانی وقت نمیدی ها... دیشب که مثل خیلی از شب ها تا مامانی سرش رو گذاشت روی بالش شما از خواب ناز و خرگوشی بیدار شدی و زدی زیر جیغ!!! جیغ راست راستی!!! وای وای وای که چنان جیغ بنفشی توی خواب زدی که من سه متر از جام پریدم ... آخی؛ دختر  خوشگلم کابوس میبینی؟‌ دلت درد میگیره؟‌ دوباره گوش هات رو میکنی که؟ نکنه دوباره حساسیت شدی گلم؟‌ خلاصه توی این چند ثانیه ای که مامان سعی میکرد بفهمه دختری چرا داره توی خواب اینطوری میکنه بابا علی هم نگران شد و اومد که چی شده؟ گفتم معلوم نیست ولی گوش هاش رو دوباره میکشه و بابا هم گفت شاید دوباره حساسیت شدی و قطره هیدروکسی زین رو که دکتر تجویز کرده بود رو آورد و همینجوری که شما اومدی وسط شیر خوردن یه مکث بکنی ریخت توی دهنت و شما هم حسابی عصبانی تر شدی ولی دیگه دوباره شیر خوردی و اون لحظه آروم تر شدی ولی از اونجایی که بی قرار بودی تا صبح موندم پیشت که هر وقت شروع میشه سریع آرومت کنم خلاصه صبح شد و چشم های نازت رو باز کردی و به مامانی که تازه شب کاریش تموم شده بود و هلاک و خسته بود آماده باش بازی،‌شادی، تماشا دادی!!! بله و مامان دریافت که مقاومت فایده ای نداره و دو تایی شروع کردین به بازی... آخه شما دوست داری از خواب که بیدار میشی میله تخت رو بگیری و وایستی و به اسباب بازی های توی جعبه پایین تخت اشاره کنی که این رو میخوام اون میخوام و مامان میده دستت و تو میگیری و کلی ذوق و شوق داری که بیاری توی تختت باهاشون بازی کنی (الهی قربونش برم)

 بمیــــــــــــــــــــرم دیدم پشه های بدجنس همه جای تن دختر کوچولوی من رو خوردن حتی بالای پلکت رو هم زده بود که همشون هم یه عالمه ورم کرده بودم حسابی قرمزی شدی خوشگلی من دلم کلی کباب شد...ناراحتناراحتناراحت (من نمیدونم با وجود توری پنجره ها باز پشه از کجا میاد؟؟)

بعدش اومدیم سراغ تعویض و صبحانه و نخوردن و ... و قابل توضیح هست که مامان جون شما یک خانم شاغل طفلکی هست که باید حتما حتما کارهاش رو از توی کامپیوتر خونه انجام بده و ایمیل کنه (دور کاری جانم!!!)‌ و همینطوری که فندق جون مامان حاضر نیست بی خیال بشه من اینجا دل توی دلم نیست که آقا این کارها رو چیکار کنم و بیست بار باران به بغل میره سراغ جناب کامپیوتر و میبینه که بله همه شاکی هستند و کارهاشون رو میخوان...

دیگه مامان از روی ناچاری سی دی بی بی انیشتین رو میذاره (اصلا دوست ندارم با تلویزیون سرگرمت کنم ولی واقعا گاهی هیچ چاره ای نیست) و بدو میره دو سه تا کار سبک ها رو انجام میده ولی نه خیر خیلی بیشتر از این چند دقیقه کار داریم (قبلا هر روز عمه معصومه ساعت ١١ میومد تا ١) این خودش خیلی کمک میکرد که هم تو تنها نباشی هم من تندی به کارها برسم ولی الان که عمه معصومه باید از مامان اعظم که پاش شکسته نگهداری کنه دیگه اوضاع ما حسابی سخت و پیچیده شده

دیگه ساعت ١٢زنگ زدم خونه مامان اعظم که تو رو خدا دستم به دامنتون یه ساعت میشه کمک کنین ... گفتن بیارش نگه میداریم، باباجون محسن و مامان اعظم طبقه چهارم همین ساختمون هستند خلاصه یه سبد پر از اسباب بازی برات برداشتم و یه خیار هم دادم دستت و رفتیم، اعظم خانم میخواست بغلت کنه که غریبی کردی و گفتی بغل مامان خودم رو میخوام بعد چند دقیقه هم عمه هم اومد بغلت کرد و وسط بازی مامان در رو بست و اومد و تند تند کارهای شرکت رو شروع کرد...

یک ساعت نگذشته بود که زنگ زدند که بی قرار شدی و منم به سرعت جت اومدم پیشت و آوردم خونه خودمون و سریع رفتیم تخت شیر بخوریم که شاید شما بخوابی ولی بعد از ٤٥ دقیقه شیر خوردن ظفرمند چشمای ناز نازی رو باز کردی... اومدیم بازی و بعد از یکی دو ساعت هم یه خورده ناهار خوردیم،‌دیگه دیدم نمیشه برم سراغ کار، آماده ات کردم که بریم پــــــــــــــارک،‌قربونت برم تا دیدی مامان لباس میپوشه دست از جیغ زدن برداشتی که من رو هم ببر ددر!!! دیگه رفتیم که رفتیم

آره عزیزم یکم توی پارک نشستیم و با خانم های بچه دار گپ زدیم و شما دلبری کردی، بعدم بردمت برای سرسره بازی، آخه دفعه قبل که سرسره سوارت کردم چون پارک خیی شلوغ بود دوست نداشتی ولی اینبار حسابی ذوق کردی هر بار که سر میخوردی کلی خنده و خوشحالی داشتیم ... (انشاءالله همیشه بخندی عسل من)

موقع برگشت از پارک هم توی کالسکه ات یه چرتی زدی و برگشتیم خونمون، وقتی هم که مامان خواست آشپزی کنه بازم بغل و بازی میخواستی و  انقدر گریه کردی که آخر شب مجبور شدیم با باباجون شام بریم بیرون !!! و البته اونجا هم دست از شیطونکی برنداشتی!!! و موقع برگشت از رستوران توی بغل مامانی بیهوش شدی،‌دیگه عروسک ما بعد از یه روز پر از بازی بازی حسابی خسته شد... مامان خیلی دوست داره قلبماچ

 

پی نوشت:‌میگن از شش ماهگی به بعد خواب بچه تنظیم میشه و شب سر یه ساعتی میخوابه و صبح سر یه ساعتی بیدار میشه و مابینش هم فوقش یکی دوبار برای شیرخوری بیدار میشه ولی بنده حقیر نمیدونم چرا این ماهِ نه هم داره تموم میشه و تنطیمات شما هر شب از شب قبل بدتر میشه؟ قبلا ساعت ١٠:٣٠ خواب بودی ها الان ساعت ١٢  شب بعد از کلی لالایی خونی میخوابی!!! قبلا بیشتر شبها تا ساعت ٣ شب میخوابیدی بعد دیگه هر ده دقیقه شیر میخواستی الان از همون ساعت ١ شروع میکنی!!!گریه 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

الهه
12 شهریور 92 0:56
ممنون به ما سرزدین. مرسی از اظهار لطفتون. خیلی وقتا وقتی وبلاگها رو میخونم میبینم چقدر مادرها دغدغه های مشترکی دارند و انگار شما دارید یه روز از زندگی خیلی از مادرانی که بچه کوچیک دارن رو تعریف میکنید. خدا دختر نازنینتون رو حفظ کنه و همیشه شادو سلامت باشید
در مورد تنظیم ساعت خواب 2-3 روز به هر ترتیبی شده نگذارید بعد از 7 شب حتی چرت بزنه . بچه ها تو این سن معمولا بیش از 4 ساعت نمیتونند بیدار بمونند پشت سر هم. موفق باشید



الهه جون ببخش که انقدر دیر جواب میدم چون با موبایلم ثبت نشد و یادم رفت که بیام پشت سیستم شرمنده...
فقط اومدم بگم که آشنایی با شما باعث افتخارمه و خیلی خیلی جذاب و زیبا زندگی قشنگ شاهزاده کوچولو رو شرح میدی (با اینکه روی ماهش رو ندیدم ولی تصور حرکات و رفتارش برای من یک ملکه زیبا رو تداعی میکنه...) من هم خیلی استفاده کردم و مطلب یاد گرفتم و هم بی نهایت لذت بردم و لحظه به لحظه منتظر خواندن مطالب بیشتر از این شاهزاده خانم هستم... هزاران بوسه تقدیمتان باد...
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به باران عشق می باشد