باران عشقمباران عشقم، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره

باران عشق

و باران باربی دار می شود...

نفس مامان؛ عمه فائزه جون آخر هفته اومدن تهران و صبح جمعه قرار شد که ما هم بریم خونه مامان بزرگ که ببینیمشون، خیلی دوستت دارن، همین که رسیدیم عمه جون و مامان بزرگ و مامان طاهره مامان مامان بزرگ و شوهر عمه جون و خاله مامان بزرگ همه حسابی خوشحال شدند و هر کدوم بغلت میکردند و برات شعر میخوندند البته عمه که بیشتر از همه دلش تنگ شده بود اختصاصی تو رو بغل میکرد و کلی احساسات مهربانانه نثارت کرد و در این حین هم یه کادوی عالی بهت دادند ؛ بله یه باربی خیلی خوشگل !!! این اولین باربی شماست؛ گویا باربی خانم خواننده تشریف دارن یه میکروفن پایه دار و یه گیتار و یک کیف صورتی خوشگل هم دارن الان که تلاش بسیاری برای درآوردنش از جعبه و کندن موهای طفلک ...
12 شهريور 1392

یک روز خوب با خاله موژان و دوست خوب تو

عشق مامان، دختر نازم؛ پنج شنبه ۳۱ مرداد با دوست خوبم خاله موژان پارک مادران قرار گذاشتیم؛ خیلی به هر چهارتامون خوش گذشت... شما هم حسابی با هم بازی کردین و ما هم که تا میومدیم با هم حرف بزنیم حواسمون به شماها پرت میشد و یادمون میرفت میخواستیم چی بگیم آخه ما خیلی وقت بود میخواستیم همدیگه رو ببینیم و کلی حرف داشتیم ولی دیگه شماها نقل مجلسمون بودین و درست و حسابی هوش و حواس ما رو به خدمت گرفتین ... عکس های این روز خوب رو هم برات میذارم...   ...
9 شهريور 1392

خوشگل خانمی خیلی بازی دوست داره

ای باران خانم خوشگل!!! خوب یه ذره هم به مامانی وقت نمیدی ها... دیشب که مثل خیلی از شب ها تا مامانی سرش رو گذاشت روی بالش شما از خواب ناز و خرگوشی بیدار شدی و زدی زیر جیغ!!! جیغ راست راستی!!! وای وای وای که چنان جیغ بنفشی توی خواب زدی که من سه متر از جام پریدم ... آخی؛ دختر  خوشگلم کابوس میبینی؟‌ دلت درد میگیره؟‌ دوباره گوش هات رو میکنی که؟ نکنه دوباره حساسیت شدی گلم؟‌ خلاصه توی این چند ثانیه ای که مامان سعی میکرد بفهمه دختری چرا داره توی خواب اینطوری میکنه بابا علی هم نگران شد و اومد که چی شده؟ گفتم معلوم نیست ولی گوش هاش رو دوباره میکشه و بابا هم گفت شاید دوباره حساسیت شدی و قطره هیدروکسی زین رو که دکتر تجویز کرده ب...
3 شهريور 1392

قشنگ ترین کارهای تو این روزها

گل خانمی این روزها حسابی کارهای قشنگ قشنگ میکنی و اساسی دل مامان و بابا رو غش و ضعف میدی خیلی حس شیرینی داره آدم میبینه همون نی نی فسقلی که تا همین چندی قبل نمیتونست ۵۰ سانت بیاد جلو یا وقتی خیز بر میداشت دستاش زیرش گیر میکرد الان دیگه هم کامل و به راحتی خیز که هیچی نصف خونه رو چهار دست و پا طی میکنه... و قشنگ تر از اون اینه که روی دو تا پای کوچولوت وایمیستی و با توسل به مبل و میز و در و دیوار برای خودت راه میری، البته بازم به اینجا ختم نمیشه انقدر شما عجله داری که هر مانعی رو هم میخوای رد کنی و خلاصه اگه پله ای چیزی ببینی متوقف نمیشی و به هر مدلی سعی میکنی رد بشی!!! امروز که دیگه رسماً پاتو بلند کردی گذاشتی لبه تخت که بتونی سشوار رو برداری و...
28 مرداد 1392

آخه چرا انقدر بد غذایی دخترم؟

 مامانی امروز رسماً کم آورد از دست این مدل بد غذایی شما... از وقتی که توی دلم بودی خیلی چیزها بهت نمی ساخت و همش دست و دلم میلرزید که چیزی نخورم که اوضاع قمر در عقرب بشه ... حالا هم که نهمین ماه زندگیت رو میگذرونی هنوز مامان نمیدونه چی درست کنه که یکبار هم شده با لذت و اشتها دهنت رو باز کنی و بخوری؟!! چند روزم هست که فقط دوست داری با اون انگشتای کوچولو و ظریفت خودت غذا رو بذاری دهنت، البته که خیلی هم خوشحال شدم از اینهمه حس استقلال و بزرگ شدنت خوشگلم ولی صحنه ای که شما غذا رو خودت میخوری حسابی دیدنیه و لازم به ذکر هست که بیشتر لباس ها و صندلی غذا و میز و زمین و فرش دارن غذا میل میکنن و من هم اون وسطا هی سعی میکنم که یکی دو لق...
28 مرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به باران عشق می باشد