باران عشقمباران عشقم، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره

باران عشق

لحظه آشوب

1395/4/12 21:33
431 بازدید
اشتراک گذاری

لحظه ای با لمس نبودن تو! مَردم

لحظه ای با تصور دست و پا زدن تو میان تاریکی و آب روان دست و پاهام سست شد

هراسان و سرگشته فقط گشتم

با تمام توان مانده ام صدایت کردم دخترم ... بارانم ... باران ...

لحظه ای که محاصره شدم میان از دست دادنت میان تاریکی و تنهایی

بغض و اشک و لرزش دست و پاها وجودم رو میکشوند به بی حالی ولی دخترکم بند بند وجودم قدرت شد برای یافتن و به آغوش کشیدنت

از پا نایستادم وقتی پاهایم میلرزید

وقتی ترس به پهنای هستی وجودم رو محاصره کرد

به خودم گفتم فقط بدو! بگرد، بدو، بدو  

وقتی پاشنه کفش هام توی سبزه و گل گیر میکرد هم نایستادم

وقتی برای رد شدن از یک جوی کوچک سنگی توان نداشتم و دستی غریبه به سویم دراز شد اون دست رو گرفتم فقط به امید یافتن با ارزش ترین گنجی که داشتم

و خداروشکر که تو سالم بودی

خداروشکر که بعد از دویدن هایم فریاد برگردین پیدا شدن شنیدم

خداروشکر که دویدم و ........... دیدم که تو تنها از دوری من هراسانی!

و اشک هایم را آهسته ریختم

میان آن همه جمعیت برایم سخت بود دوباره بایستم در مقابل نگاه ها

که نمیفهمیدند شاید بودن تو ، سالم بودنت چقدررررررررررررر برای من باارزش و باارزش و باارزش بود

دخترم وقتی در بطن وجودم بودی روزی یک راننده تاکسی عاشق که پدر دو دختر بود به من گفت اگر کسی میدانست چقدر حس من نسبت به فرزندانم گنج و گوهر گونه و با ارزش است حتما اون ها رو میرباییدند

ولی من بعدا فهمیدم تمام فرزندان گنج و گوهر هستند و من از یکی  از با ارزش ترین گنج های عالم بهره مندم و تمام لحظه هایم برای حفظ این دارائی سپری میشه

خدایا ولی در این آشوب تنها درسی که گرفتم چتر حمایت و نگهبانی است که بر سر ما داری  

لحظه ای لحظه ای ما رو به حال خود رها مکن که بی کس ترین خواهیم بود .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به باران عشق می باشد