باران عشقمباران عشقم، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره

باران عشق

پروسه و توقف خودجوشانه

1393/3/23 17:36
540 بازدید
اشتراک گذاری

آهوی ظریف من ...

روزهای گذشته دورانی آزمایشی و حساسی رو  در خصوص آشنایی و آموزش توالت رفتن گذروندیم و خدارو هزار مرتبه شکر میکنم برای این آزمایش، چون درسته پروژه پوشک گیری رو متوقف کردم ولی تکلیفم خیلی روشن شد و الان خیلی بهتر از قبل میدونم که چه روندی رو باید پیش بریم و چه موقعیت هایی در انتظارمون هست...  

بعد از سری اول که شرحش رو توی پست قبلی نوشتم بعد از اون همه آب بازی و کلی دعوا که من میخوام همینجا توی دستشویی بمونم "بیرون نمیام" دقیقا بعد از یکساعت تونستم دخملی رو راضی کنم که لگن رو هم بشوریم و دوباره ببریم توی خونه! و طبیعتا چون هنوز گول نخورده بودم دوباره با بدبختی پوشکت کردم "منظورم اینه که گول نخورده بودم که از پوشک جدات کنم هنوز"  تو هم مشغول بازی شدی و دو ساعت  بعدش دوباره گفتی پوشک رو دربیار و من رفتم قصری رو آوردم همونجای قبل توی هال روی سنگ گذاشتم که اگرم اتفاقی افتاد روی فرش نباشه و راحت بشه آبکشی کرد و بعدش جای شکرش باقی موند که روز اولی فرش شوری نداشتم چون که به محض اینکه جیش کردی بلند شدی و لگن رو برداشتی در چشم برهم زدنی خالی کردی روی زمین و بعد هم با دستات پخش ترش کردی حالا خوبه من همونجا بودم ولی انقدر سریع اینکار رو کردی که بالاخره نصفش ریخت و من هم چون از قبل تر خیلی روی خودم کار کرده بودم که چنین مواردی رو بدون کوچکترین تنش و تندی تذکر بدم که خدای نکرده باعث ترس و اضطراب تو نشم وقتی این صحنه دیدم  تو رو بغل کردم و رفتم توی دستشویی و بهت گفتم که نباید این کار رو میکردی دستات کثیف شد و باید حالا بشوریمشون و بعد بقیه لگن رو خالی کردم و  تو دوباره مشغول آب بازی شدی فقط بابات رو صدا کردم که کمک کنه و البته کلی بنده رو دعوا کردند که مگه خونه جای اینکارهاست و این چه وضعشه و دیگه من هم رفتم سطل آب آوردم و اون منطقه رو چند بار شستم و با محلول ضد عفونی پاک کردم

بعد بابات گفت برای اینکه میخواد آب بازی کنه و توی دستشویی سخته "فضای دستشویی با سیستم وان و جای تعویضت پر شده" کلا قصریش رو ببر توی حموم و چون ما خودمون هم از سیستم فرنگی توی حموم استفاده میکنیم اون هم خوشحال تر میشه و اینطوری بهتره

دیگه انتقال دادم به اونجا و منتظر شدم برای سری بعد، جالب بود که هر بار که پوشکت رو باز میکردم خشک خشک بود و حتی یکی دو دفعه وقتی اعلام کردی بردمت جلوی حمام لباس هات رو درآوردم که به محض اینکه پوشکت رو باز کردم و تو پات رو بلند کردی که وارد حمام بشی جیشت ریخت! یعنی این برام خیلی جالب بود که خودت رو تا جایی که تونسته بودی نگه داشتی و فقط منتظر بودی پوشکت دربیاد

وقتی این صحنه رو دیدم گفتم خب شاید واقعا آمادگی داره و دلش میخواد که پوشک نباشه برای همین فردا صبحش که بیدار شدی و خودت گفتی بریم دستشویی وقتی رفتیم و برگشتیم دیگه پوشک پات نکردم و بهت گفتم عزیزم چون یادگرفتی توی دستشویی جیش کنی منم دیگه پوشک پات نکردم مامانی فقط شورت پوشیدی "یه جا خونده بودم که نباید به بچه بگیم چون بزرگ شدی پوشک نداری چون ممکنه اگه دوباره لازم باشه پوشک پای بچه کنیم بچه مقاومت کنه و اجازه نده باید بهش بگیم چون یادگرفتی این کار رو انجام بدی یعنی پیشرفتش رو براش شرح بدیم

داستان از اینجا دیگه پیچیده شد ... فواصل رفتن به دستشویی رو نیم ساعت یه بار کردیم

 

دو سه روز اول خودت میگفتی جیش و من هم خیلی سریع میبردمت و بعد از یه عالمه آب بازی و قصه و ماجرا داستان به خیر و خوشی تموم میشد و من هم کلی به به و چه چه راه مینداختم و آفرین و صد باریکلاها میگفتم ولی ولی ولی  چند مورد وجود داشت

داستان از این قرار شد که توی حمام از بازی با صابون گرفته تا بازی با در توالت فرنگی و باز کردن شلنگ آب و حتی دوش به طور همزمان جزولاینفک شما شده بود و من به هر قسمی سعی میکردم که یک دقیقه روی اون قصری بینوا بشینی و کارت رو همونجا انجام بدی موفق نمیشدم و چون کلا توی فاز آشنایی اولیه و پله های اول یادگیری بودیم اصلا و ابدا نمیتونستم بهت سخت گیری کنم و برای همین بعد از چند بار که میگفتم بیا مثل عروسک که نشسته روی لگن تو هم بشین تو مشغول عروسک بازی میشدی و بعدش ایستاده جیش کردن شد عادتت! و قضیه مورد دوم هم باید همینطور این شیر آب رو باز میزاشتی و انقدر آب میریختی توی لیوان و قابلمه های اسباب بازی و میخوردی که خودش نیم ساعت طول میکشید و بعد در حین همین بازی پی پی هم از دلت میومد بیرون ولی! بعد از چند بار تکرار این ماجراها تو نسبت به این شرایط واکنش نشون دادی یعنی اول چون ایستاده جیش میکردی پاهات گرما و خیسی رو حس میکرد و خودت میگفتی داغه و بعد خوشت نمیومد هر چی هم خواهش و تمنا میکردم بشین اصلا به گوشت نمیرفت بعد از تصویر پی پی ترسیدی بدون هیچ علتی فقط همین که هر بار در حین بازی چنین چیزهایی ببینی زده شدی و دیگه خیلی هشیارانه مواظب خودت بودی که نیاد و هر چند لحظه یه بار بلند میشدی و خودت رو چک میکردی و هی پشت سرت و جلوی پاهات رو نگاه میکردی یا حتی اگه داشت میومد جیغ میزدی که وای میترسم و میپریدی بغل من، هر بار برات شعر میخوندم و میگفتم چیزی نیست پی پی های طفلکی توی دلت گیر کردند میخوان برن خونشون میخوان برن پیش ماهی ها یا پیش مامانشون

یه روز دیگه کلا وقتی لباس هات رو درآوردم و تو رو اول فرستادم که خودم پشت سرت بیام قبل از من اومدی بیرون همینطور که داشتم راضیت میکردم برگردی توی حموم گفتی نه میخوام همینجا روی فرش وایستم یه لحظه قلبم وایستاد و گفتم مامانی اینجا روی فرش نکنی ها همین که این رو گفتم جیش کردی ولی تا یه ذره اومد خودت رو نگه داشتی و سوالی پرسیدی اینجا نکنم؟ گفتم مامان روی فرش کار بدیه تو هم سریع رفتی توی حموم یه خورده وایستادی بعد گفتی مامان دیگه نمیاد من با وجود اینکه میدونستم هنوز داری گفتم باشه شستمت و پوشک پات کردم و رفتم به فرش شستن! دیگه تا دو روز تقریبا جیش و پی پی حتی توی پوشک هم نمیکردی یعنی خودت رو به عمد نگه داشته بودی من هم دیگه هیچ یادآوری از اینکه بریم و این حرف ها نمیکردم تا بالاخره یاد گرفتی برای مقابله با این مشکل هر وقت پی پی داشتی بری یه گوشه قایم شی و توی پوشک کارت رو انجام بدی و جیش رو هم گاهی بهم بگی پوشکم رو دربیار و گاهی هم توی پوشک ... ولی در هر صورت بعد از انجام عملیات به حالت دستشویی ایرانی خودت میشینی و من میشورمت ، فقط خیلی واضح هر بار میگی من از پی پی میترسم ولی وقتی پوشک رو باز میکنم میگی سلام پی پی حالت چطوره و بعد سریع میگی بریز توی دستشویی ولی بازم مواظب پاهاتی که کثیف نشه

هیچ باری پات کثیف نشد که من بگم به این خاطر ترسیدی فقط میدونم که اگه از اول توی قصری کارت رو انجام میدادی کمتر به قیافه ناخوشایندش مواجه میشدی و  این موضوع بهتر نتیجه میداد ولی چون در کل این فقط یه تست اولیه بوده و اصلا دوست ندارم که بازتاب های بدی برای تو داشته باشه میخوام قدم به قدم و با آرامش خودت با این ترس کنار بیای و من کمکت کنم انشاءالله

 

پی نوشتـ به دوستان: ببخشید این پست کمی مشمئز کننده شده ولی داستان خیلی انرژی بر و با اهمیت بوده برام و نوشتم که در ادامه مسیر شاید به نکاتی لازم باشه رجوع دوباره کنم

 

این پست رو خیلی وقت بود نوشته بودم ولی فرصت نشده بود بزارم و الان یکماه از این ماجرا میگذره

پسندها (1)

نظرات (8)

مامان مریم
24 خرداد 93 8:34
الهی...پستش خیلی دقیق و کامل بود وپر از دغدغه های مادرونه ولی با اجازه ی شما من کلی به ترسش از پی پی خندیدم..فداش بشم من ..در ضمن پستش شاید برا بقیه مشمئز کننده باشه ولی برای ما مامانا اینقدر ملموسه که هیچ حس بدی نداریم بهش..اصلا اینقدر عاشق این وروجکاییم که معذرت میخوام پی پیاشونم دوس داشتنی میشن
مامان مریم
24 خرداد 93 8:36
جسارتا پست رمز دار اگه عمومیه خوشحال میشم رمزشو داشته باشم
عاطفه
24 خرداد 93 11:41
نوشتن پی نوشت حالمون و خوب کرد انشالله با موفقیت و بدون استرس و مشکل هیچ مرحله رو با شادی و سلامتی طی کنید. آرزوی پیروزی و موفقیت دارم براتون
عاطفه
24 خرداد 93 11:42
رمز پایین خصوصیه ؟
مامان حدیث
25 خرداد 93 16:25
ماشالله حوصله خوبی برای نوشتن تماممم جزییات دارین. من هم یه مدت مدیدی همین مساله را داشتم ولی الهی شکر همه این روزها گذشت. امیدوارم این مرحله برای شما و باران جون خیلی کوتاه و شیرین باشه چون واقعا برای اکثر مامانا مرحله سخت و زمان بریه.
خاله موژان
26 خرداد 93 16:27
مرضیی جونم عالیییییی بود کلی خندیدم و دقیقا حساتو درک کردم واقعا یک پروسهه بزرگی این مرحله و برات آرزو می‌کنم که عالی رد بشی ازش. باران خانم ناز نازی خاله جون شما خیلی خانمی و برات آرزوهای خوب خوب دارم عزیزم. مرضی جون راستی خیلی از بچه ها از دستشویی کردن بزرگ خودشون می‌ترسن من خیلی اینو شنیده بودم و تو بهترین عکس العمل رو نشون دادی عزیزم. موفق باشی
مامانی رادین
26 خرداد 93 22:29
سلام مامانی خوشم میاد دقیق همه چیزو نوشتی و با موفقیت تموم شده منم تازه دارم شروع میکنم ولی پسرم زیاد همکاری نمیکنه و خطا داره منم مجبور میشدم دوباره پوشک کنم ولی دوباره شروع کردم خدا به داد ما مادرا برسه... شما هم از شورت اموزشی استفاده کردین؟[ [سلام عزیزم ... اگه راستش رو بگم من فقط جزئی از ماجرا رو نوشتم خیلی خیلی جریان داشت این پروسه که برای خودم یکی خیلی جالب بود و تازه سعی کردم خلاصه ترین شکل ماجرا رو بگم. اصلا گل پسری رو تحت فشار نزارین طی زمان انشاءالله همکاریشون بهتر میشه ، بله من هم از شورت آموزشی استفاده میکنم ولی خب نمیشه بهش اطمینان کرد چون پس میده !]
گل نرگس19
29 خرداد 93 11:24
زندگی آرام است،مثل آرامش یک خواب بلند زندگی شیرین است،مثل شیرینی یک روز قشنگ زندگی رویایست،مثل رویای یک کودک ناز زندگی زیباست،مثل زیبایی یک غنچه ی ناز زندگی تک تک این ساعتهاست،زندگی چرخش این عقربه هاست زندگی راز دل مادر من،زندگی پینه ی دست پدر است زندگی مثل زمان در گذر است زندگی آب روانی است روان می‌گذرد.. آنچه تقدیر من و توست همان می‌گذرد.
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به باران عشق می باشد