مامان بدم رو دوست دارم
مامان بدم رو دوست دارم
من همین مامان بدم رو دوست دارم
یه روز دخترکم عصبانی بود و پشت هم با ابروهایی گره خورده و مشت های کوچک به زنی که میپرستیدش در سه سالگی مشت میزنه و میگه مامان بد ! مامان بد ! دوست ندارم
و این ها فقط برای اینه که اون زن تمام سعیش بر این بود که مراقب دخترک باشه و مثلا شکلات محبوبش رو اجازه نداده یا بیش از یه تایمی درخواست تماشای تلویزیون رو نداده
و وقتی لحظات گرم التهاب بود برای دختری که فکر میکرد چقدر مورد ظلم واقع شده مادر گفت اوه مامان بدی هستم ، خدا یه مامان بد رو دوست نداره، حتی شاید خدا مامان های بد رو ببره به یه صحرای دور تا تنبیه بشن و چقدرررررررر جذاب واقع شد این واژه ها و دنبال ادامه تنبیه اون مامان بد بودی که خب! ببره زودتر به اون صحرا ...، بله باید تنبیه بشه...! گفتم بله باید خدا ببره حتی میتونه برای تنبیه مار هم نیشش بزنه چون که نتونسته مادر خوبی باشه و اولش با این تنبیه هم موافقت شد و کلی هم ذوق کرد که آخیش ! بله بله باید حتما این تنبیه اجرا بشه
ولی چند لحظه بعد
من مامان بد خودم رو میخوام ! من مامان بدم رو همینجوری دوست دارم
بعد مامان دید که شاید قصه زیادی دردناک باشه گفت فقط خدا باید مامان رو ببره یه جای دور و حتی میتونه برات یه مامان خوب و مهربون بفرسته !
ولی دوباره
من مامان بدم رو میخوام
مامان بدم ... مامان بدم ... و سفت و گرم مامان بدت رو در آغوش کشیدی
الان هم هر وقت عصبانی بشی و بگی مامان بد چند لحظه بعد با لب هایی که به شیوه خودت جمع میکنی و لحن محبت آمیز میگیری حتی دست هات رو خیلی ناز حرکت میدی که انگار میخوای یه بچه رو پیش پیش کنی و میگی مامان بدم ! مامان بدم دوست دارم
و حالا مامان بد ، عاشق تو هست
نمیدونم آینده چقدر میتونیم با هم خوب و دوست و مهربون باشیم
نمیدونم آیا حاضری وقتی بیست سالت هم شد و پر از هیاهو و خواسته بودی و پر پرواز داری برای کشف دنیای جوانی باز هم مامان بد خودت رو با آغوش گرم بیپذیری ؟!
واقعا نمیدونم میتونم برای تو مادری باشم که به جرات بگی همینطوری بد هم قبولم داری و با این شدت معصومانه و پاک دوستم داری
ولی در یه مورد با تمام وجودم ایمان دارم
مرضیه مادر تو به وسعت کهکشان تا انتهای زمان عاشق و عاشق و عاشق تو خواهد بود و قلبم برای سلامتی و شادی و خنده تو خواهد تپید