نمیبندم!!!
دخملی این روزها دیگه واقعاً دوران پادشاهی فرشته کوچولوی ماست و حسابی داری برای خودت سروری میکنی نفس من ...
تو توی حموم داری عروسک ها رو آبیاری میکنی! تلفن زنگ زده میرم گوشی رو برمیدارم و برمیگردم پیشت همین طور که به دوستم میگم سلام بهت میگم باران جون آب رو ببند عزیزم... سرت رو میاری بالا یه نگاه پر از شیطنت میکنی و کشدار میگی نمیــــــــبندم!!! یعنی بلــــــــــــه .... دوستم میگه چی گفت؟ من هم خیلی عادی میگم گفت نمیبندم دوستم در حالت هنگ میگه عزیزم دیگه ایشون تصمیم میگیرن شما بکش کنار...
رفتیم پارک و یه عالمه برای خودت بازی کردی بعد هم رفتیم کلی چیزهای خوب خوب برای الماس کوچولوی نابم خریدم و در تاکسی هم تا آنجا که تونستی پفیلا روی صندلی و کل هیبت ماشین بنده خدا ریختی که وقتی پیاده میشدم مجبور شدم با بند و بساط و خود طلاطلاییت صندلی ماشین ایشون رو هم تا حدی صفا بدم که خیلی غضبناک نشوند حالا اومدیم دم در خونه مون ، دیگه میزارمت زمین از توی بغلم همچین که پات به زمین میرسه میدویی سمت باکس صندوق پست آپارتمان ، بهت میگم مامانی کجا رفتی بیا در رو باز کنم همین طور که داری بازی میکنی میگی من اینجام عزیزم !!!