مامان گلی بیاد
مامان گلی بیاد ضرباهنگ قلب بی تاب مامان؛ این تویی که این روزها با وابستگی و شیرینی و محبتت زنجیرهای محکمی از عشق به بند بند وجودم میبندی...
این تویی که مامان رو اینگونه صدا میکنی : "مامان گلی، مامان گلی"
و حتی گاهی : مامان خوشگلم
و
دخترکی که خودش بنا به لحظه هاش تصمیم میگیره مادرش رو چطور صدا بزنه... وقتی داره از نرده های تختش بالا میره و بعد گیر کرده و پاهای کوچکش تاب نداره میگه مرضیه میفتم هاااا، مرضیه بیا... یعنی مامان حتی وقت نمیکنم برات دلبری کنم فقط به دادم برس کمکم کن ...
و چه جالب که اگه حس کنی مامان رو واقعا توی قاب تصویرت نمیبینی گاهی دیگه با عصبانیت میگی مرضیه!!!
رفته بودم توی مغازه خرید کنم و تو با کالسکه پیش خاله مرجان بودی گویا دنبالم میگشتی و پیدام نکردی و خاله میگه ناامیدانه و ناراحت این طرف و اون طرف رو نگاه میکردی و میگفتی مرضیه مرضیه
این تویی که میای توی آشپزخونه به من میگی پاستیل میخوام وقتی بهت میدم میگی دستمم بگیر وقتی میگیرم دنبال خودت من رو میکشونی میبری بعد یه جا رو انتخاب میکنی میگی اینجا بشینیم وقتی میشینم میای روی پام میشینی و اونوقت پاستیل میخوری ولی وسطش گریزی هم باید به می می خوشمزه ات بزنی انگار همه خوراکی های دنیا رو به عنوان مزه و چاشنی انتخاب میکنی شیرینکم!!!
آره مامان جون یه روزهایی هست که خونه شلوغه، کار دارم، مریضم و فقط میخوام پنج دقیقه صبر کنی ولی بازهم این تویی که میگی مامان گلی بیا و باز ادامه میدی مامان خوشگلم بیا، بیا دیگه
میگی به خاطر من بیا! گناه دارم!!! لطفا بیا!!! غصه میخورم!
گاهی بابا که باشه خواهش میکنم که چند لحظه باهات بازی کنه تا بتونم جمع و جور کنم برگردم پیشت ولی بازهم تویی که میگی نه نه فقط مامان گلی بیاد!!! برو، مامان گلی بیاد...
نمیدونم این روزها درون روح بزرگ دخترم چی میگذره که اینگونه عاشقانه مادری رو طلب میکنه که خودش میدونه مهر ومحبتش خیلی کمه برای چنین دریای بیکران احساس...
در کنار تمام اون حس استقلال طلبی و انجام کارهای ممنوعه در عالم ناب کودکی باز هم هر لحظه میخوای کنارت باشم، کاری نکنم جز نگاه کردن به تو، خندیدن با تو، در آغوش کشیدن تو ...
باورت میشه از صبح تا شب داری میگی بیا منو بخور و من گاهی کم میارم از بخور بخور دخمل شیرینم؟!
این روزها شیطنت میکنی حسابی، دلبری میکنی حسابی
این روزها به سرعت برق یاد میگیری
به سرعت باد آنچه بودیم رو برامون به تصویر میکشی
و من رو به آزمون گذاشتی اساسی !!!
خوشحال می شم به ما هم سر بزنین و در صورت تمایل با هم دوست بشیم.
اینارو هم بذارین رو لپ باران جون
بله آرزووووووووووو من هم روزگاریست دارم آرزو میکنم ....
یعنی آدم از اینکه روزها انتظار حس چنین لحظه هایی رو کشیده بعد فرصت نمیکنه این لحظه های قشنگ رو بو بکشه و درست حسابی لمس کنه به فنا میره اه این چه وضعشه آخه 
]