من نی نی نیستم! من بارانم
باران عزیزم دیروز یکی از عجیب ترین و زیباترین روزهای زندگی من بود راستش مامان مرضیه روی پل تردید و گیجی ایستاده بود و تو دستش رو محکم گرفتی و با تمام وجودت مامان رو از آن خودت کردی با تمام کارهایی که کردی و من انگار تازه هوشیار شدم که چه گنجی در کنارم هست... امروز تو به معنای واقعی سورپرایز کردی من رو با تمام کارهای ریز و درشتی که انجام دادی و من باید خیلی عمیق تر و بهتر تو رو ببینم مامان جون من قدردان خدا هستم برای بودن دختری که به من شجاعت رو یاد داد دختری که به من عشق ورزیدن رو به زیباترین شکل آموخت آدم کوچولویی که دنبال خودش میگرده من رو به یاد خودم انداخت عزیزکم اتفاقات رو اینجا مینویسم چون درس یادم دادی ...