باران عشقمباران عشقم، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 13 روز سن داره

باران عشق

بهار وقتی بهاره که بوی تو داره

1394/1/11 2:14
793 بازدید
اشتراک گذاری

دختر نازنین مامان عیدت مبارک... یک بهار پر از شکوفه های گیلاس و سیب، یک باغچه شادی و لبخند، یک باغ پر از گل های خوشبو، یک رودخانه خروشان از محبت و عشق، نفس هایی پر از هوای تمیز و پاک، پروانه های آبی و زرد و سفید،  قاصدک های ناز و سفید، بوی باران بهاری، رنگین کمان هفت رنگ، سرخوشی های بهارانه باشند برایت عزیزم...

 مامانی خداروشکر میکنم برای سومین بهاری که گل بهار خونه ما بودی، که امسال دیگه برای خودت خانمی شدی انقدر که روزهای قبل از عید قلم مو به دست گرفتی و تخم مرغ رنگ کردی و وقتی مامان رو در حال سبزه گذاشتن دیدی تمام کاسه ها و قابلمه ها رو کف آشپزخونه چیدی و مشت مشت ماش ریختی توی تمام کاسه های رنگ و وارنگ و دور خودت چرخ زدی و دست زدی و با سرخوشی گفتی هی هی سبزه عید میزارم ...

که بعدشم ناگفته نمونه این تخم مرغ و سبزه ها به سفره هفت سین ما نرسید نازخاتون!!! تخم مرغه که از دل کوچولو سر درآورد و سبزه ها هم انقدر چنگول زدی و رفتی و اومدی و اینور و اونور کردی که کلا از سبز شدن توی خونه ما انصراف داد ...

ولی مزه داشت لحظه های این  اولین مشارکت ها... مزه داشت آرد الک کردن و تلاشت برای مثلا کیک پختن عزیزم، حرف از خونه تکونی که میزدم وسایل رو میاوردی پرت میکردی وسط خونه میگفتی ههههه خونه تکونی شدددد !!!

و چه بکش و واکش های بامزه ای هم سر دستمال و تی و شیشه شور که راه ننداختیم... 

تازه اعتراض هم داشتیم که چرا کارگر اومده خونمون من خودم تمیز میکنم !!! من خودم جارو میزنم دستمال میکشم، بماند که کارگر روز دوم رو هم نپسندیدی و بهش گفتی الان زنگ میزنم کارگر اولی بیاد تو به من اجازه نمیدی دست بزنم !

اون دخمل شیرخوار پارسالی من امسال خودش صاحب عقیده و نظر و "یه کم زورگویی" و "شیطنت های حساب شده" و "خراب کاری های گاه و بی گاه" و "منطق و درک" و "دلبری صدچندان" شده ...

برای چیدن سفره هفت سین مامانش رو کلافه میکنه و یه بار سرکه رو برمیداره جای آب تست میکنه یه بار دستش به ظرف سمنو میخوره میریزه و از اون بغل ها ریز ریز سنجد کش میره و گیلاس آبی رنگ سفره هفت سین چشمش رو میگیره که باید توی این من آب بخورم و جلوی آینه ژست میگیره و از دیدن ماهی های قرمز ذوق میکنه و چیدمان سفره رو بیست بار عوض میکنه و سکه ها رو کلا جمع میکنه میبره میریزه توی کیف مامان که جاش اینجاس، برای باز کردن هدیه عید بی طاقتی میکنه

قند عسلی که با شکلات و شیرینی ها حسابی برای خودش جشن میگیره و وقتی از دستش میگیرن لب ورمیچینه و بغض کنان میدوه یه گوشه و گریه میکنه

اون لحظه ها میگذرند و وقتی دوباره مرور میکنی میگی آهای حواست کجا بود،باید قشنگ تر کنار این لحظه ها زانو میزدی، باید شیرینی تمام این دقایق رو آروم آروم با چایی کنار پنجره میل میکردی ، آهای زندگی همین جا بود توی همین لحظه هایی که از کنارشون با عجله گذشتی همونجا پر بود از عطر دل انگیز زندگی ...

شکر میکنم برای لطف الهی که امسال هم مهمون سلطان مهربانی، ضامن آهو شدیم، که کلی خاطره قشنگ سه نفره داریم و امشب که برات اینجا یادگاری نوشتم آخرین شب سفرمون هست و فردا برمیگردیم خونه

 

پسندها (4)

نظرات (3)

عاطفه
11 فروردین 94 10:40
عزیزمین با همه ی این لحظه های شیرین و دوست داشتنی ای که گذروندید ! عاشقتم باران ، عاشق تو ، امیرپارسا ، ادرینا و ادرین و همه ی فرشته هایی که مثل همید و حلاوت حضورتون همیشه دهنمون و شیرین نگه میداره ! خدا حافظت باشه گل بهارم سال نوت مبارک.
عمه فروغ
11 فروردین 94 13:46
ای جانم هزار ماشاا.. به باران که بزرگ شده و دوست داره در کارها به مامان کمک کنه ان شاا.. خدا حافظت باشه و ان شاا.. که امسال سال خوبی برای تو و خانواده محترمت باشه زیارتتون قبول حق ان شاا.. که بسلامتی به شهرتون برگردید
مادر بزرگ
27 اردیبهشت 94 6:23
سلام عزیزم با اجازتون لینمگ شدید چه دختر با مزه ای داری خدا حفظش کنه
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به باران عشق می باشد