باران عشقمباران عشقم، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره

باران عشق

مشکلات مادری

راستش خیلی صادقانه باید بگم که فکر میکردم از اون دست آدم هایی باشم که وقتی مادر بشن دنیا براشون گلستون میشه...!!!خب الان هم میتونم بگم که سخت در اشتباه بودم حالا به هزار و یک دلیل و الان هزار و یک مشکلی هم که اصلا بهش فکر نمیکردم به مشکلاتم افزون شده!!! یه سری ازاین مشکلات مربوط به جسمم هست که از وقتی مادر شدم به تمام اون قراضگی های قبل از مادریم اضافه شد یعنی علاوه بر تیروئید و میگرن و گردن درد و جوش های گاه و بی گاه صورت که هر وقت میرفتم دکتر میگفت خانم شما فقط باید بچه دار بشین که خوب بشین! حالا اگه بگم چه معضلات جسمی دارم دل آدم و عالم برام میسوزه...!!! در مورد پوست قبل از بارداری مشکلم فقط با جوش های گاه و بیگاه صورت بود ،‌اما&nbs...
28 اسفند 1392

سری دوم شعرها و لالایی ها

مامانی این یه لالایی نیست یه شعر شاد و بلنده ولی توی ماشین که توی صندلی ماشینت میشینی و گاهی حوصله ات سر میره و با حرص غر میزنی این رو برات میخونم یواش یواش خوابت میبره انگار که لالایی خونده باشم برات :‌ یه روز یه آقا خرگوشه نشسته بود یه گوشه یه دم گرد و ریز داشت دندونای تمیز داشت هویج میخورد با کاهو چشمش افتاد به آهو هر دوتاشون دویدند به جنگلی رسیدند جنگل زیبا و سر سبز پر از راز و پر از رمز پشت درخت یه صیاد نشسته با دل شاد به فکر کار و بار بود منتظر شکار بود شکار کبک و تیهو میش و گوزن و آهو شکارچی با یک تفنگ گلوله ز...
18 اسفند 1392

عشق مامانی به نی نی ها

عسلکم امروز ١٤/١٢/٩٢ رفتیم مطب دکتر شما،‌ روی دیوارهای مطب کلی استیکرهای فانتزی حیوانات و گل و گیاه و شاد چسبانده شده و دفعات قبل که میرفتیم مطب توی زمانی که منتظر بودیم تا نوبتمون بشه تو رو میچرخوندیم و بهت هر کدوم رو با آب و تاب نشون میدادیم ولی این اولین بار بود که وقتی وارد مطب شدیم همون اول کنجکاوانه تک به تک موارد رو با انگشت نشون میدادی و با صدای بلند میپرسیدی این چیـــــــــــه؟!!! و مامان میبردت نزدیک و  میگفت این فیلـــــــــه عزیزم همون فیل که دماغش بزرگه این خورشید خانمه این گله این خرس پانداست و تو باز یه چیز دیگه رو نشون میدادی... از طرف دیگه نی نی ها بودند که خودشون برات دنیایی جذابیت هستند و شدیداً هم عاشق ارتب...
16 اسفند 1392

لالایی هایی که با عشق درونم برات خوندم...

تار و پود زندگی من؛ مامانت قبل از حضور فرشته وار تو در زندگیش شعر و لالایی نمیدونست، خوب یادمه که خاله ملیحه یه بار داشت برای زهراجون شعر میخوند و من از ذوق و حس قشنگی که خواهرم داشت متعجب شدم و بهش گفتم که هیچ شعری بلد نیستم و اگه مامان بشم خاله اش باید براش شعر بخونه اما تو اومدی و از همون روزهای اول انگیزه ای شدی که به سرعت یاد بگیرم این بخش مادری کردن رو،، تارهای صوتی من به طرز عجیبی باز شدند تا آهنگین و با تمام احساسم نجواهای مادرانه ام رو توی گوش های کوچکت زمزمه کنم، من نمیدونم دقیقاًچه احساسی داشتی از شنیدن این شعر ها و لالایی ها ولی میدونم که من هر بیت و کلامش رو با تمام وجودم، با عشقی باور نکردنی برات خوندم مادرجان ؛ چون خیلی زیاد...
14 اسفند 1392

بارون میشم و چیک چیک میبارم

امروز پنج شنبه 08/12/92 بود (یک سال و سه ماه و بیست روز)، صبحانه رو خورده بودیم و کنار مبل روی زمین دراز کشیده بودم و تو از سر و شکم و دست و پای من بالا و پایین میرفتی و میخندیدی و بازی میکردی، دیدم با دستات یه اشاره هایی میکنی و تند تند و باخنده و دلبری هم داری یه چیزهایی زمزمه میکنی و یه طوری هم با چشمات من رو نگاه میکنی که انگار میخوای کلی قربون صدقه ات برم ولی من اولش متوجه نشدم گفتم مامانی نفهمیدم دوباره بگو و تو این طوری تکرار کردی " بارون میشم و (یه مکث) چیک چیک میبارم"!!! و دقیقا با انگشت هات هم داشتی ادای من رو در میاوردی که حالت ریزش بارون رو برات در میارم یعنی انگشت ها رقصان از بالا به پایین میان ... (این شعر تو که ماه بلند آسمونی...
9 اسفند 1392

آنچه آموختم... خدمت دوستان

خب حالا قبل از تموم حرف هایی که توی سرم دارم باید اعتراف کنم که یکی از کارهایی که خیلی وقتها حواس اینجانب رو از ثبت لحظه ها منحرف میکنه موارد زیر هستند و میتونم بگم از وقتی باران به دنیا اومده برای هر مساله ای در حال تحقیق و یادگیری هستم ... مادری ظرافت ها و نکته های ناگفته بسیار زیادی داره و خداروشکر دنیای مدرن امکان جستجو و دستیابی سریع اطلاعات رو فراهم کرده... در بین همه اطلاعات خوبی که توی دنیای مجازی ازش بهره بردم چندین وبلاگ و سایت آموزنده و پربار راهنمایی ها و نکات بسیار مفیدی برام داشتند، خیلی پیش اومده بود که احساس میکردم بخش هایی رو باید به یک دوستم هم ایمیل بزنم تا شاید او هم بهره مند بشه ... بعد با خودم گفتم به جز دوستانی ک...
9 اسفند 1392

عروسکم وقتی میگه دوشت دالممم

مهربون دختر من ... وای وای وای که وقتی با یه برق خاصی توی چشمام نگاه میکنی و لب هات رو کمی غنچه میکنی و بعدش میگی دوشت دالممم... من بال در میارم تا ابرها پرواز میکنم و به خورشید که رسیدم میگم آهای خورشید خانم الان من از تو هم گرمترم...!!! گرمای عشق توی وجودم شعله کشیده ... فرشته معصوم مهربونی کردن رو مشق میکنه و من هم دارم دست و دلبازی و بی حساب محبت کردن رو ازش یاد میگیرم ، چقدر بچه ها خوبن... اون ها دوست ندارن مصنوعی و نمایشی محبت کنند،دوست ندارن کسی بهشون اصرار کنه برای گفتن دوست دارم یا بوسه های معصومانه... دوست دارن محبتشون از ته ته دل کوچولوشون بجوشه و مثل آبشار سرازیر بشه ... فکر کنم دو ماه پیش بود که بعد از حموم وقتی اجازه نمیدادی ...
2 اسفند 1392

علامت سوال

عزیزم این مطلب همیشه برام علامت سوال بوده برای همین مینویسم کاش بتونم جوابم رو بیابم... اون موقع ها که هنوز سعادت مادری نصیبم نشده بود ولی توی وجودم فرشته ها رو خیلی دوست داشتم هر وقت بچه ای رو میدیدم براش لبخند میزدم،‌ دست تکون میدادم و یواشکی شکلک درمیاوردم تا حتما گل خنده روی صورت مثل ماهش بشینه ولی تا سرم رو بالا میاوردم با قیافه خشک و سرد مادر و پدری مواجه میشدم که با بی تفاوتی کامل، خیلی جدی و حتی گاهی اخمو دارند به من نگاه میکنند و سعی میکنند سریع از من گذر کنند، گاهی انگار لبخندی که بچه از همون ارتباط لحظه ای زده بود توی افق محو میشد...!!! این موضوع گذشت و دخترخاله زهرای شما به دنیا اومد... یه کم که گذش...
21 بهمن 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به باران عشق می باشد