مامان بدم رو دوست دارم
مامان بدم رو دوست دارم من همین مامان بدم رو دوست دارم یه روز دخترکم عصبانی بود و پشت هم با ابروهایی گره خورده و مشت های کوچک به زنی که میپرستیدش در سه سالگی مشت میزنه و میگه مامان بد ! مامان بد ! دوست ندارم و این ها فقط برای اینه که اون زن تمام سعیش بر این بود که مراقب دخترک باشه و مثلا شکلات محبوبش رو اجازه نداده یا بیش از یه تایمی درخواست تماشای تلویزیون رو نداده و وقتی لحظات گرم التهاب بود برای دختری که فکر میکرد چقدر مورد ظلم واقع شده مادر گفت اوه مامان بدی هستم ، خدا یه مامان بد رو دوست نداره، حتی شاید خدا مامان های بد رو ببره به یه صحرای دور تا تنبیه بشن و چقدرررررررر جذاب واقع شد این واژه ها و دنبال ...